در قسمت پیش  از مصداق‌های این موضوع که ائمه و پیامبر (ع) از اتفاقات آینده امت اسلامی خبر داده بودند گفتیم در این قسمت به ادامه می‌پردازیم

اخبار شهادت امام حسین (ع)، از پیامبر اکرم (ص) و امیرالمومنین در کتب شیعه و سنی مجموعاً فوق تواتر است. کثرت ناقلان این اخبار در حدی است که اگر برای کسی یقین آور نباشد، آن شخص از هیچ خبر متواتر نمی‌تواند یقین حاصل کند. به‌عنوان نمونه:

(کامل الزیاره، احقاق الحق، ملحقات‌احقاق‌الحق، امالی‌شیخ‌طوسی به نقل از تاریخ‌الخمیس، بحارالانوار، ینابیع‌الموده، موده‌القربی، المعجم‌الکبیرطبرانی، ابن‌حجرعسقلانی در تهذیب‌التهذیب، الفصول‌المهمه، ابن‌صباغ‌مالکی جلد 1 و 2، مقتل‌خوارزمی، مقتل‌عوالم، خصائص‌کبری‌سیوطی، کفایه‌الطالب‌گنجی، شافعی، مجمع‌الزوائدهیثمی، کنزالعمال‌مولی‌علی‌هندی، ارشادمفید، البدایه‌النهایه‌ابن‌کثیر، مسند احمدبن‌حنبل جلد1، تاریخ‌اعثم‌کوفی، قاموس‌الرجال جلد1، لهوف‌سیدابن‌طاووس، کشف‌التعمید جلد2، وفاءالوفاء باخبار دارالمصطفی طبقات‌ابن‌سعد، صواعق‌ابن‌حجر، ذخائر‌العقبی، تذکره‌الخواص، اسدالغابه، نورالابصار، الاخبار‌الطوال‌ دینوری، حیات‌الحیوان جلد1، السیرت‌النبویه جلد3، شرح نهج‌البلاغه ابن‌الحدید ج2)

در این نظریه دو سؤال وجود دارد

سؤال یکم: آیا با علم به کشته شدن در یک حادثه، تصمیم و اقدام برای ورود به آن حادثه مشروع است؟

کسانی که فرق میان اشخاص و حوادث نمی‌گذارند، و برای آنان مرگ و کشته شدن معمولی و شهادت در راه دفاع از جان‌ها و ارزش‌های ضروری حیات مادی و معنوی یکی است می‌گویند: بدین جهت که زندگی مطلوب مطلق در عرصه‌ی هستی است و هیچ مطلوبی از نظر اهمیت به درجه‌ زندگی نمی‌رسد لذا با وجود علم به کشته شدن در یک حادثه، از دیدگاه عقل و شرع ممنوع است. حتی با توجه به اهمیت فوق‌العاده‌ی حیات گفته می‌شود: اقدام به یک عمل با احتمال خطر مرگ، نیز نامشروع است، چه رسد با یقین به مرگ. پاسخ این سؤال با شناخت صحیح معنای زندگی در این قضیه که «زندگی مطلوب مطلق در عرصه‌ی هستی است» روشن می‌گردد.

 

معنای زندگی مطلوب مطلق در عرصه‌ی هستی است، چیست؟

اگر منظور از «زندگی» خوردن و آشامیدن و اشباع غرایز طبیعی محض بوده باشد، تردیدی نیست در اینکه برای کسانی که حقیقت زندگی را با توجه به عظمت‌ها و امتیازات معنوی و کمالات روحانی که بهترین دلیل برای جاودانگی حیات می‌باشند، در نظر می‌گیرند، نه تنها آن زندگی طبیعی حیوانی، مطلوب مطلق نیست، بلکه با آن همه ناگواری‌ها و محرومیت‌ها و محدودیت‌ها که این زندگی را در خود غوطه‌ور ساخته است، تلخ و ادامه‌ی آن، مستند به یک نوع اضطراری است که ناشی از استحکام بنیاد زندگی است، نه اینکه این پدیده ذاتاً و به‌طور مطلق، مطلوب است. آن همه خودکشی‌ها و آرزوی مرگ در هنگام هجوم ناملایمات غیرقابل تحمل که در طول تاریخ در همه‌ی اقوام و ملل به فراوانی دیده می‌شود، یکی از روشن‌ترین دلایل عدم مطلوبیت مطلق زندگی طبیعی حیوانی است.

و اگر منظور از زندگی در همان قضیه‌ی مزبور، همان «حیات معقول» (حیات طیبه) (حیات مستند به دلیل و برهان یعنی بینه) (حیاتی که از آن خدا و برای خدا در جریان آن قرار می‌گیرد)[1] بوده باشد، نه تنها آن زندگی طبیعی حیوانی، مطلوب مطلق نیست، بلکه مزاحم «حیات معقول» است که شایستگی وصول به جذابیت شعاع ربوبی را دارد. البته برای کسی که از «حیات مطلوب» و حیات مستند به خدا اطلاعی ندارد و یا با داشتن اطلاع به جهت سست‌عنصری و پیروی از خواسته‌های حیوانی از آن زندگی اعلای انسانی خود را محروم ساخته است، همان زندگی طبیعی حیوانی را بالاترین آرمان تلقی می‌کند و همه‌ی توانایی‌های خود را در ادامه‌ی آن زندگی به کار می‌بندد. خلاصه، برای کسی که زندگی به معنای «حیات‌ معقول» که از حکمت و عظمت الهی خداوندی سرچشمه گرفته و تا پیشگاه خداوندی کشیده می‌شود، زندگی طبیعی محض یک وسیله‌ی مناسب برای وصول به آن «حیات معقول» است که شخص آگاه در راه به دست آوردن آن حاضر است صدها بار از آن زندگی طبیعی محض دست بردارد. این احساس با عظمت را در شب عاشورا در یاران با وفا و فداکار و آگاه حسین (ع) همگان نقل کرده‌اند و در این مقاله در مباحث آینده خواهیم دید. اگر کسی به خود اجازه بدهد که عظمت فداکاری و کشته شدن در راه جهاد و دفاع از جان‌ها و حیثیت و شرافت آزادی معقول و دفاع از ارزش‌های والای انسانی را مورد تردید قرار بدهد، ما هیچ گونه سخنی برای گفتن به این سفسطه‌بافان خودکامه نداریم. روی سخن ما با کسانی است که برای حیات بشری، فوق خوردن و خوابیدن و اشباع شهوات و فوق حرکت بر مبنای «من هدف و دیگران وسیله» معنای والا معتقدند. و بدیهی است که دفاع و جهاد، یعنی حرکت در مرز زندگی و مرگ. شما اگر سخنان پیشتازان قافله‌ی انسانیت و رشد یافتگان بشری را مورد مطالعه و تحقیق قرار بدهید، خواهید دید که این کمال‌یافتگان، مرگ را بر زندگی ذلت‌بار و محدود غوطه‌ور در جنب و جوش حیوانی، چنان ترجیح می‌دهند که حیات را بر مرگ، زیرا زندگی پست از نظر آنان بدتر از مرگ است. از جمله سخنان امام حسین (ع) چنین است: «فانی لا اری الموت الا سعاده و لا الحیاه مع ظالمین الّا برماً [2]؛ من نمی‌بینم مرگ را مگر سعادت و نمی‌بینم زندگی با ستمکاران را مگر دلتنگی و اضطراب و ملامت»

فرهنگ ادبی اقوام و ملل دنیا، به‌طور فراوان، این حقیقت را گوشزد کرده‌اند:

مرگ سرخ به از زندگی ننگین است.

حقیقت این است که مشاهده یک حقیقت اعلا در زندگی است که این زندگی را قابل تحمل و تفسیر و توجیه می‌نماید:

ما را به میزبانی صیاد الفتیست ور نه به نیم ناله قفس می‌توان شکست

همه می‌دانیم؛ روزگار و چرخ و انجم سر و سربازیست ورنه این روز دراز دهر را فرداستی

بنابراین، تنها اعتقاد به ابدیت و عالیه‌ی وجود است که بازی بودن چرخ روزگار و انجم را منتفی می‌سازد.[3] و با این دریافت صحیح و منطقی است که انسان‌های شریف و با فضیلت و آگاه پاسخ برای سؤالات شش‌گانه(من کیستم؟ از کجا آمده‌ام؟ با کیستم؟ برای چه آمده‌ام؟ به کجا می‌روم؟) را آماده نموده و از «حیات معقول» برخوردار می‌شوند.

سؤال دوم:

علم به کشته شدن در یک حادثه، چگونه می‌تواند با اندیشه و فعالیت‌های مربوط به زندگی و رسیدن به هدف در آن حادثه، سازگار باشد؟ یعنی کسی که می‌داند در آن حادثه کشته خواهد شد، چگونه می‌تواند با اندیشه با هدف‌گیری و وصول به هدف از آن حادثه، فعالیت نماید و بیندیشد، حال فرض این است که حضرت امام حسین (ع) می‌دانست که در واقعه‌ی کربلا شهید خواهد گشت، با این فرض چگونه با قصد وصول به این هدف که اقامه‌ حکومت عادله در جامعه‌ی اسلامی بود، از جایگاه سکونت خود که مدینه بود حرکت کرد و با کمال دقت به انتخاب وسایل و توجه به نامه‌های دعوتی که از کوفه برای او رسیده بود و فرستادن حضرت مسلم بن عقیل پیش از خود برای آماده کردن زمینه و تنظیم دقیق امور نظامی با سپاه 72 نفری در روز عاشورا و غیر ذالک، پرداخته است؟

برای حل این مسئله، باید یک بررسی اجمالی درباره‌ی درک انسان‌ها در ارتباط با زندگی و مرگ داشته باشیم:

ما در این مبحث، مطالبی را مطرح می‌کنیم که ممکن است در حل مسئله‌ی علم امام به شهادت خود مفید باشد.

انسان‌ها در درک زندگی و مرگ و حقیقت آن دو بسیار متفاوت‌اند.

قطعی است که بشر از دوران کودکی تا مدتی، در زندگی محض حرکت می‌کند، بدون آن‌که بداند زندگی یعنی چه؟ طبیعی است که او در این دوران هم دریافتی در مورد مرگ نداشته باشد، مانند ماهی که در دریا زندگی می‌کند و نمی‌داند که اگر از دریا بیرون بیفتد، حال آنچه می‌شود. تدریجاً با پیشرفت سالیان عمر و با دیدن و شنیدن اینکه فلان کس مرد و این‌یکی می‌میرد، پدیده‌ی مرگ با نوعی ابهام برای او مطرح می‌گردد.

اکثر مردم پس از درک مرگ که به دنبال زندگی فرا می‌رسد، وضع ذهنی گوناگونی درباره‌ی زندگی و مرگ پیدا می‌کنند. از آن جمله؛

1. برخی از مردم به جهت شدت غوطه‌ور شدن در مختصات زندگی طبیعی محض به همان وضع زندگی دوران کودکی ادامه می‌دهند و هیچ‌گونه اندیشه‌ی خاصی در مورد مرگ و تفسیر زندگی با پایان یافتن آن به‌وسیلۀ مرگ به خود راه نمی‌دهند. گاهی شدت فرو رفتن در امواج زندگی به درجه‌ای می‌رسد که حتی با علم به اینکه زندگی او نیز مانند دیگران پایانی دارد، مانع توجه به انقراض زندگی و ساحل آن می‌گردد. بدیهی است که اینان با انواعی از تلقینات، خود را از به یادآوردن مرگ و اندیشه در عالم پس از آن، غافل می‌سازند. ممکن است نوع تلقین به قدری احمقانه باشد که نتواند پذیرش آن را به دیگران ابراز نماید. چنین گمان کند که «زندگی من نابود نمی‌گردد!» و به اصطلاح معمولی: «مرگ برای دیگران است!»

2. گاهی بی‌اعتنایی به مرگ به آن درجه از شدت غوطه‌ور شدن در زندگی طبیعی محض نمی‌رسد، ولی پدیده‌ی مرگ به جهت شیرینی زندگی و لذایذ آن، از دیدگاه انسان ناپدید می‌گردد، گویی یقین به مرگ ندارد! در یکی از سخنان امیرالمومنین این مضمون آمده است که «یقین به مرگ برای بعضی مردم مانند شک است» زیرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است.

3. دسته‌ای از مردم یقین به مرگ دارند، ولی تردید و ابهامی که در عالم پس از مرگ دارند، نمی‌توانند زندگی را به‌طوری تنظیم و توجیه نمایند که مرگ و پس از مرگ، یک روشنایی نتیجه بخش به زندگی آنان بیندازد.

این سه گروه در زندگی ابهام انگیز با یکدیگر مشترک‌اند. اینان غالباً در حال حاضر زندگی می‌کنند، نه با گذشته کاری دارند و نه با آینده، مگر در آن حدود که به حال حاضر آنان مربوط باشد، یعنی رشته‌ی عمر آنان مانند حلقه‌های گسیخته از هم، ولی یکی پس از دیگری می‌گذرند، لذا حقیقتی به نام زندگی قابل تفسیر و توجیه در مجموع عالم هستی که مرگ مانند جزء مکمل زندگی در آن است، برای این سه گروه مطرح نیست. با این حال، مرگ برای این سه گروه، اگر توجهی به آن داشته باشند به جهت عوامل مختلف غم انگیز و نگران کننده است. عوامل این اندوه و نگرانی را ابن‌سینا در رساله‌ای خاص «رساله‌ فی دفع الغم من الموت؛ رساله‌ای در دفع اندوه از مرگ» بررسی نموده است .

گروه‌های دیگر نیز با نظر به اختلاف درک آنان درباره‌ی «زندگی و مرگ» وجود دارند که در این مبحث نیازی به بیان مشروح آن نیست. و با توجه به وجوه اشتراک همه‌ی آنان در نقص معرفتی که درباره‌ی زندگی دارند همه‌ی آنان مشمول «یعلَمون ظاهراً من الحیاه الدّنیا و هم عن الآخره هم غافلون؛[4] آنان نمودی از زندگی دنیوی را می‌دانند و آنان از آخرت غافل‌اند» می‌باشند و متأسفانه مسائلی را هم بر مبنای همین آگاهی ناقص مطرح می‌کنند و آن‌ها را علوم انسانی می‌نامند!

ادامه را در اینجا بخوانید