خطیب مجلس بر بالای منبر به مدح معاویه و یزید و به ناسزاگویی به امام علی علیه‌السلام و امام حسین (ع) پرداخت. امام سجاد (ع) به او گفت: «وای بر تو! خشنودی مخلوق را به خشم خدای خالق ترجیح داده‌ای؟ سرانجام و جایگاه خودت را در آتش بنگر.»[1] سپس از یزید خواست تا سخن بگوید. یزید مخالفت کرد، اما مردم از او خواستند، بپذیرد.

 

امام فرمود: « ای مردم! به ما شش چیز عطیه داده شده است و به هفت مورد برتری یافته‌ایم. به ما دانش، شکیبایی، بخشش، فصاحت، دلیری و عشق در دل‌های مؤمنان داده شده است؛

 

و برتری ما به این است که پیامبر برگزیده، محمد مصطفی (ص) از ماست. صدیق از ماست. جعفر طیار از ماست. شیر خدا و شیر رسول خدا، حمزه از ماست. سالار زنان جهان، فاطمه (ع) از ماست. هر دو سبط این امت و آقای جوانان بهشت از ما هستند.

 

مردم! هر کس مرا می‌شناسد، می‌شناسد و آنکه مرا نمی‌شناسد، خودم را معرفی می‌کنم تا بشناسد. من پسر مکه و منایم. من پسر زمزم و صفایم. من پسر کسی هستم که زکات در حال رکوع به مستمندان می‌داد. من پسر آنم که بهترین کسی بود که سعی و طواف انجام می‌داد. حج را به‌جای می‌آورد و لبیک می‌گفت. من پسر کسی هستم که به براق می‌نشست و به آسمان می‌رفت. از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر کرد. پس پاک خداوندی است که او را سیر داد. من پسر کسی هستم که جبرئیل او را تا «سِدْرَهُ الْمُنْتَهی» برد. من پسر کسی هستم که آن‌چنان به خدا نزدیک شد و نزدیک‌تر که «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنی؛ به اندازه پهنای دو کمان یا نزدیک‌تر.[2]

 

من پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان به نماز ایستاد. من پسر کسی هستم که خداوند جلیل بر او وحی فرستاد. من پسر محمد مصطفایم.

 

من پسر کسی هستم که با شمشیر بر چهره مشرکین می‌زد تا بگویند جز خدای یگانه، خداوندی نیست. من پسر کسی هستم که دو بار بیعت کرد و به سوی دو قبله نماز گزارد و در بدر و حنین جنگید و لحظه‌ای به خداوند کفر نورزید. رهبر و تکیه‌گاه مسلمانان بود و با ناکثین و مارقین و قاسطین مبارزه کرد. بخشنده و هوشمند و دلیر بود. مکی و مدنی ... پدر حسن و حسین، علی بن ابی‌طالب (ع). من پسر فاطمه زهرا (س) هستم. پسر سالار زنان. من پسر پاره تن پیامبر هستم. من پسر کسی هستم که او را مظلومانه در خون کشیدند. سرش را از قفا بریدند. تشنه جان داد و تنش بر خاک کربلا رها ماند. عمامه و ردایش را ربودند در حالی که فرشتگان آسمان می‌گریستند و پرندگان آسمان سیلاب اشک از دیده گشودند. من پسر کسی هستم که سر او را بر نیزه زدند و خانواده او را از عراق به شام به اسیری بردند».

 

صدای ضجه مردم شام بلند شد. یزید درمانده شد و گفت: مؤذن، اذان بگوی!

 

صدای مؤذن در مسجد پیچید: اَشْهَدُ اَنْ لا اله الاَّالله. علی بن الحسین (ع) فرمود: «همه تاروپود وجودم به یگانگی خدا شهادت می‌دهد.»

 

مؤذن گفت: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلَ الله. علی بن الحسین (ع) فرمود: «یزید! محمد (ص) کیست؟ جدّ توست یا جدّ من؟ اگر بگویی جدّ توست، دروغ گفته‌ای و اگر بگویی جدّ من است، پس چرا فرزندان او را کشتی؟»[3]

 

صدای ضجه مردم شام در مسجد جامع، یزید را پریشان و درمانده کرد. یزید اظهار پشیمانی کرد و به عبیدالله لعنت نمود که او حسین (ع) را مضطر کرد و با کشتن حسین، مسلمانان را نسبت به من خشمگین ساخت و در دل آنان تخم دشمنی کاشت و اکنون نیک و بد همگان، مرا دشمن می‌دارند و همگان کشتن حسین (ع) را کاری بزرگ و گناهی عظیم می‌شمردند، مرا با پسر مرجانه چه‌کار است؟ خدایش لعنت کند و بر او خشم گیرد.[4]

 

امام در مجلس یزید هویت شخصی خویش را برای همگان روشن می‌سازد و برای هیچ‌کس بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای باقی نمی‌گذارد. او خطبه رسا و زیبایش را با هیجان ایراد کرد و در حالی که خویشتن را معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، از افتخارات پدرانش یادکرد. او در این خطبه از تمامی موقعیت‌های جغرافیایی، مواضع سرنوشت‌‌‌‌‌‌‌‌ساز و خاطرات بزرگ در اسلام یادکرد و خویشتن را با همه آن‌ها مرتبط ساخت. مردم نیز معنای سخنان او را فهمیدند تا آنجا که صدای مجلسیان به گریه و زاری بلند شد. سخنان او موجب شد تمامی تبلیغات گمراه‌کننده‌ای که سیاست اموی آن را ترویج می‌کرد که اینان از خوارج هستند، بر باد برود.

 

این سخنان از روحی آگاه و هدف‌دار برخوردار است تا اگر پس از رویداد کربلا فرصت در دست گرفتن شمشیر برایش پیش نیامد، حربه سخن همچنان در اختیارش باشد تا با آن پرده‌های تبلیغات گمراه‌کننده اموی را پاره کند. به‌علاوه وضع عمومی شهر به‌گونه‌ای شد که یزید مجبور گردید در مقابل درخواست بازماندگان حادثه کربلا می‌خواستند برای مصائب امام عزاداری کنند، تسلیم شود و محلی را به نام دارالحجاره برای آنان منظور کرد و آنان هفت روز به اقامه ماتم پرداختند و حتی بنا به نقل ابومخنف، یزید مجبور شد قرآن را به قسمت‌های مختلف تقسیم کند و در مسجد به مردم بدهد تا بخوانند و بدین‌وسیله توجهشان از یاد حسین منصرف شود، اما هیچ‌چیز نتوانست آنان را از این مسئله منصرف کند.[5]