این حرف‌ها را هم تو گفته بودی هم چاقوی تیز تو؛ و این‌گونه بود که تلاش تو بی‌نتیجه می‌ماند.

چشم قربان را که گفتی قربانی‌ات پذیرفته شد. قربان جلّ و علا، حال و هوایتان را مناسب دید و جبرئیل را فرستاد تا برایتان روضه

بخواند.

شما گریه کردید و بعد از سال‌های سال ماجرا به گوش ما هم رسید و ما هم گریه کردیم تا بی‌گناه شویم...

پسرت اسماعیل می‌خواست اولین شهید راه چشم گفتن به قربان شود ولی قربانی دیگری در کار بود.

و در این کارزار او هم گفته بود: چشم قربان

تفاوتش این بود که چاقوهای آن زمان خوب کار می‌کرد، خوبِ خوب...، قربانی دیگری هم در کار نبود.

همین شد که وقتی حج می‌روی باید قربان جلّ و علا را با ذبح گوسفندی اطاعت کنی و وقتی کربلا می‌روی باید فریاد بزنی بابی انت و امی یا حسین "پدر و مادرم به قربان تو یا حسین".

همچو ایوب صبور می‌مانم و از تو عمر نوح می‌خواهم تا چندین هزار بار پیاده راهی دیاری شوم که به قربان گفت چشم.

بارگاه تو همان آب حیاتی است که ایوب را از نو زنده کرد.