شاخص‌های اخلاقی در سیماى حسینى (1)

3. جوانمردی
جوانمردی خصلتی ارزشمند است که زیربنای بسیاری از ملکات اخلاقی همانند بخشش، گذشت و دوری از تهمت و خیانت بوده و موجب می‌شود که فرد حتی در سخت‌ترین شرایط بر ارزش‌های انسانی و اصول اخلاقی تأکید ورزد. قرآن کریم در باره اصحاب کهف می‌فرماید: «نحن نقصّ علیک نَبَأهم بالحقّ انّهم فِتْیَهٌ آمَنُوا بربّهم و زدناهم هدی»[1]؛ ما داستان آنها را به‌حق برای تو بازگو می‌کنیم. آنها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم.
در یکی از تفاسیر آمده است: «فتیه» جمع «فَتی» به معنای جوان شاداب است؛ اما از آن‌جا که در سن جوانی بدن نیرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبه‌های روحی، قلب جوان آماده پذیرش نور حق و کانون محبت، سخاوت، عفو و گذشت است، بسیار می‌شود که کلمه «فتی و فتوت» به معنای مجموعه این صفات به کار می‌رود؛ هر چند سن بالا باشد؛ همان گونه که از کلمه جوانمردی و فتوت در فارسی امروز نیز این مفاهیم را می‌فهمیم.[2]
مرحوم طبرسی قدس‌سره نیز می‌نویسد: برای این جوانان تعبیر «فتیه» به کار برده شده است؛ زیرا سرچشمه و اصل جوانمردی، ایمان است و بعضی گفته‌اند: فتوت عبارت از جود و بخشش و خودداری از اذیت دیگران و ترک شکایت از مشکلات است و بعضی دیگر گفته‌اند: فتوت پرهیز از گناهان و به کاربستن فضائل اخلاقی و انسانی است.[3]
این صفت در اهل بیت علیهم‌السلام به شکل تکامل یافته، متجلی بوده است. در جنگ صفین لشکر معاویه بر اصحاب امام علی علیه‌السلام پیشی جسته و آب فرات را تصرف کرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام (ع) خطابه‌ای ایراد نمود؛ تأثیر حماسی این خطبه چنان شور و غیرت ایجاد کرد که در مدت اندکی توانستند دشمن را از شریعه فرات دور کنند. یاران امام علی (ع) به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم کن، چنان که آنان انجام دادند.
فرمود: نه، بین آنان و فرات را باز کنید. من از آنچه نادان‌ها انجام دادند، پرهیز می‌کنم. به زودی حکم قرآن را بر آنان عرضه می‌داریم و آنان را به سوی هدایت فرا می‌خوانیم. اگر قبول کردند، چه خوب و اگر امتناع کردند، به خواست خدا تیزی شمشیر از این کار، بی‌نیاز خواهد ساخت.[4]
این همان اصل آزادگی و جوانمردی است که با دشمن نیز بر اساس ارزش‌های والای الهی و انسانی برخورد می‌کند.
امام حسین علیه‌السلام نیز همانند مولی الموحدین بود. در تاریخ نهضت آن حضرت، می‌خوانیم: زمانی که به منزل «شراف» رسیدند، در موقع حرکت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسیار بردارند. پس از نصف روز حرکت به سپاه حر برخورد کردند. حضرت وقتی آثار تشنگی را در لشکریان دید، به اصحاب دستور داد تا آن‌ها و اسب‌های‌شان را سیراب سازند. علی‌ابن طعان مُحاربی می‌گوید:
من آخر کسی بودم از لشکر حر که آن جا رسیدم و تشنگی بر من و اسبم بسیار غلبه کرده بود. حضرت به من فرمود که شتری را که آب، بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانیدم. به من فرمود: آب بیاشام. مشک آب را گرفتم، ولی آب از دهن مشک می‌ریخت. فرمود لب مشک را برگردان. من نتوانستم؛ خود آن بزرگوار برخاست و لب مشک را برگرداند و مرا سیراب ساخت.[5]
در کلمات آن حضرت نیز این اصل، درخششی دارد؛ امام در یکی از سخنان خویش می‌فرماید:
«انّ جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها بَحرِها و بَرِّها و سَهْلِها و جَبَلها عند ولی مِن اولیاء اللّه و اهلِ المعرفه بحقّ اللّه کَفی‌ءِ الظّلال... اَلاحُرٌّ یَدَعُ هذه اللُّماظه لاِهلها؛ تمامی آنچه که خورشید بر آن می‌تابد، در مشرق و مغرب زمین و دریا و خشکی و دشت و کوه، نزد ولی خدا و اهل معرفت به‌حق خداوند، چون سایه‌ای بیش نیست. آیا آزادمردی پیدا نمی‌شود که از غذای باقیمانده لای دندان‌ها دست بردارد؟» در این‌جا حضرت با تعبیر «لُماظه» کمال بی‌اعتنایی خویش را به دنیا و مظاهر آن اعلام می‌دارد و سپس می‌فرماید:
برای شما جز بهشت بهایی نیست؛ خود را به غیر بهشت نفروشید که هرکس از خدا به دنیا راضی شود، به چیز پستی راضی گشته است.[6]
جمله‌ای که حضرت بر بالین حر فرمود، تأکید بر همین اصل است. زمانی‌که اصحاب بدن خونین او را به حضور ابی‌عبداللّه (ع) آوردند و او آخرین لحظات عمر خویش را سپری می‌کرد؛ در حالی‌که امام دست به صورت حر می‌کشید، فرمود: تو آزاده‌ای همان‌گونه که مادرت نام نهاد. تو آزاده دنیا و آزاده آخرت هستی.
در جملاتی دیگر می‌فرماید: «واللّه لا اُعطیکم بیدی اعطاء الذّلیل و لا اُقِرُّ لکم اقرار العبید[7]؛ به خدا سوگند! دست ذلت به سوی شما دراز نخواهم کرد و چون بندگان، تسلیم شما نخواهم شد».
«اَلا انّ‌الدّعی ابن الدّعی قد رکزببین اثنتین بین القلّه (السلّه) و الذّله و هیهات ما آخذُ الدنیّه... و انوفُ حمیّه و نُفوسٌ ابیّه لا تُؤ ثِرُ مَصارعَ اللِّئام علی مَصارع الکرام[8]؛ زنا زاده پسر زنا زاده مرا بین دو کار مخیر گذاشته: مبارزه با کمی اصحاب و یا ذلت؛ هیهات، من پستی و ذلت را انتخاب نخواهم کرد. انسان‌های غیرتمند و روح‌های با عزت، مکان‌های ذلت و پستی را بر جایگاه کرامت و عزت ترجیح نخواهند داد».
در سخنی دیگر فرمود:
«انّی لا اَرَی الموتَ الاّ سعاده و لاَ الحیوهَ مع الظالمین الاّ بَرَما[9]؛ من مردن را برای خویش سعادت و زندگی با ستمگران را مایه ملامت و سرزنش می‌بینم».
در این زمینه، کلمات بسیاری از آن حضرت به ما رسیده است که می‌تواند برای همه عاشقان و انسان‌های آزاده و جوانمرد، الگو باشد.

4. شجاعت
شجاعت حد اعتدال روحیه تهور و ترس، موجب صیانت از اعتقادات، جان و مال است، و مانع تسلط ستمگران می‌شود. آرامش نفس، عزت، منزلت و نام نیک، از دیگر آثار شجاعت است. قرآن کریم انسان‌های برخوردار از این صفت را می‌ستاید و می‌فرماید:
«الّذین یبلّغون رسالات اللّه و یخشونه و لا یخشون احداً الاّ اللّه»[10]؛ آنان (پیامبران پیشین) کسانی بودند که تبلیغ رسالت‌های الهی را می‌کردند و (تنها) از او می‌ترسیدند واز هیچ کس جز خدا بیم نداشتند و همین بس که خداوند، حسابگر است.
خداوند در باره جنگجویان اُحُد که هنوز زخم‌های آنان التیام نیافته بود و به سوی سرزمین «حمرا الاسد» حرکت کردند، می‌فرماید:
آنان کسانی بودند که (بعضی از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشکر دشمن) برای حمله به شما اجتماع کرده‌اند، از آنها بترسید؛ اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست.[11]
در آیه دیگر آمده است:
«فلاتخشوُا النّاس واخشونِ»[12]؛ از مردم نهراسید و از من بترسید. و انسان‌های ترسو را مذمت می‌کند و می‌فرماید:
آیا ندیدی کسانی را که (در مکه) به آنها گفته شد: (فعلا) دست از جهاد بدارید و نماز را بر پا کنید و زکات بپردازید. (اما آنها از این دستور ناراحت بودند) ولی هنگامی که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان از مردم می‌ترسیدند، همان گونه که از خدا می‌ترسند، بلکه بیشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرر داشتی؟ چرا این فرمان را اندکی به تأخیر نینداختی؟[13]
اهل‌بیت (ع) تمثل دل‌انگیز صفت شجاعت بوده و در زندگی و سیره عملی خویش ثابت کرده‌اند که از هیچ قدرتی غیر خداوند، هراسی ندارند. امام علی (ع) می‌فرماید:
به خدا سوگند! اگر تمام عرب‌ها برای جنگ بامن همداستان شوند، من پشت نخواهم کرد.[14]
امام زین العابدین علیه‌السلام در خطبه‌ای که در مسجد شام ایراد نمود، فرمود:
به ما اهل بیت، شش صفت عطا شده است: دانش، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در دل‌های مؤمنان.[15]
برای بعضی از این بزرگواران موقعیت‌هایی پیش آمده است که این صفت، ظهور بیشتری داشته است. «کربلا» یکی از این موقعیت هاست. فردی از راویان دشمن می‌گوید:
«واللّه ما رأیتُ مَکثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهلُ بیته وَ ولده و اصحابه اَرْبَطَ جَأشاً مِنه[16]؛ به خدا سوگند که دل شکسته‌ای این چنینی که تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش کشته شده باشد و این گونه برخوردار از قوت قلب باشد، ندیده‌ام».
و زمانی که حضرت جنگ تن به تن را آغاز کرد، هریک از نیروهای دشمن را که در مقابل او قرار می‌گرفت، به هلاکت می‌رساند. عمربن سعد که احساس کرد کسی را یارای هماوردی او نیست، بر سپاهیان خویش نهیب زد که: وای بر شما! آیا می‌دانید با چه کسی جنگ می‌کنید؟ این، فرزند آن پدری است که شجاعان عرب و دلیران آنان را به هلاکت رسانده است. روح علی در پیکر اوست. که در این زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.[17]
شجاعت ابی‌عبداللّه (ع) به گونه‌ای است که حتی مورخان غیر مسلمان را تحت تأثیر قرار داده است و در باره آن سخن گفته‌اند. یکی از آنها «جیمز کارگرن» هندو مسلک است که محدث نوری در کتاب «لؤلؤ و مرجان» کلام او را نقل نموده است. وی در آغاز می‌گوید: مَثَل مشهور است که «دوای یکی، دو باشد»؛ یعنی از آدم تنها کار برنمی‌آید، مگر دومی برایش مدد کار باشد. مبالغه بالاتر این‌که در حق کسی گفته شود که دشمن، او را از چهار طرف احاطه کرده است؛ ولی امام حسین (ع) و یارانش را هشت قِسم دشمن محاصره نموده بود و در عین حال، ثابت قدمی خویش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنین می‌شمارد:
از چهار طرف، ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره، طوفان ظلمت برانگیخته بود. دشمن پنجم، گرمی و حرارت آفتاب عرب بود که گفته‌اند: «تمازت و گرمی عرب، غیر از عرب یافت نمی‌توان شد». دشمن ششم، ریگ تفتیده میدان کربلا بود که در گرمای آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم، سوزنده و آتش افکن بود؛ بلکه دریای قهاری بود که حُباب‌هایش آبله‌های پای بنی فاطمه (ع) بودند. دو دشمن دیگر که از همه ظالم‌تر بود، تشنگی و گرسنگی بود که مثل سربازان دشمن باز ساعتی جدا نبودند. خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت کم می‌شد که زبان‌ها از تشنگی چاک چاک می‌گردید. پس کسانی‌که در چنین معرکه، هزارها کافر را مقابله کرده باشند، نهایت شجاعت برای ایشان می‌باشد.
محدث نوری پس از نقل این کلام، می‌نویسد: سزاوار است که در ستایش او، گفته شود: «به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را» که با امور محسوسه و معلومه، اشجعیت آن حضرت، بلکه سایر انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت کرد.[18]
امام جواد علیه‌السلام از پدران خویش حالت امام حسین (ع) و یاران خاص وی را پس از سخت شدن کارزار، این‌چنین نقل می‌کند:
«و کان الحسین علیه‌السلام و بعضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصائصه تَشْرقُ الوانُهُم و تَهْدئُی جوارحهم وتسکُن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لایُبالی بالموت.[19]
امام حسین (ع) و یاران مخصوص وی چهره‌هایشان می‌درخشید و اعضا و جوارح آنها ساکن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هریک به دیگری می‌گفت: نگاه کنید که چگونه از مرگ باکی نداشته و بدان اعتنا نمی‌کند. »
سلام و صلوات خدا بر سیدالشهدا (ع) در آن هنگام که متولد شد و جبرئیل و ملائک تبریک گویان به استقبالش شتافتند و آن هنگام که مقام وصایت را عهده‌دار گشت و آن زمان که با چهره برافروخته به سوی لقای حق شتافت و جهان را شیفته صفات زیبای خویش نمود و «کوثر ولایت» را در نسل خویش تداوم بخشید.