او خوب می‌داند مسیری را که شاید رفت و برگشتش نزدیک به یک سال به طول بیانجامد، نمی‌شود هر روز رفت و برگشت و باید حکمت کلام را دریابد و یا نکته‌ کلام را جای دیگری جست و جو کند.

سوالِ امام ‌علیه‌السلام را بار دیگر در ذهنش مرور می‌کند؛

«چرا قبر امام حسین (ع) را در هر جمعه پنج مرتبه و در هر روز دیگر یک بار زیارت نمی‌کنی؟!»

جوابی ندارد. یعنی با هیچ حساب و کتاب مادی نمی‌تواند هر روز خودش را به کربلا برساند!

«فدایت شوم، بین ما و آن حضرت فرسخ‌ها فاصله است!»

حالا باید سراپا گوش باشد تا حساب و کتاب خدا را دریابد؛

« بر بام منزل برو، آن‌گاه به سمت راست و چپ خود توجه کن، سپس سر به سوی آسمان بلند کن، پس از آن به طرف قبر امام حسین (ع) توجه کن و بگو: «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک و رحمه الله برکاته.» هرگاه به چنین زیارتی مبادرت کردی، ثواب یک حج و عمره برای تو منظور خواهد شد.»[1]

دل که مشتاق باشد، هوای محبوب می‌کند و مدام بهانه‌ یار را می‌گیرد؛ اما، اما امان از فاصله! فاصله است که فراق را می‌زاید و زخم می‌شود بر دل.

عطشِ دل مشتاق باید کمی کاسته شود تا روزش شب و شبش صبح گردد... دل باید هر روز با یار باشد تا کج نرود، تا گم نشود...

شاید برای فرونشاندن عطش دوری یار، تلف نشدن و گم نشدن در پیچ و خم های زندگی روزمره است که دستورمان داده‌اند به ایستادن به زیر آسمانِ بی‌کرانه و نظر کردن به سمتِ قبله‌ دل‌ها و سلام دادنِ به آقای مهربانی‌ها و خوبی‌ها...