ستاره ای بدرخشید و... ، تسلیت ای عشق

ز چشم زخم شب فتنه، ناگهـان گم شد

غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید

نمـاز و قبله و سجاده و اذان گـم شد

رفتی و گویا خورشید رفت. دیگر پرنده‌ای نمی‌خواند. گل ها سر در گریبان برده‌اند و بلبلان را نوایی نیست. آسمان ها می‌گریند. فقدان رحمت عالمیان  در باور ام ابیها سلام‌الله‌علیها نمی گنجد. عروج  پدر و دیدن جای خالی او در خانه، مسجد و در محراب نیایش. ای امان زمین، رفتی و با خود همه  امان ها را بردی. دیگر این زندگی چه سرد و غم فزاست بی نفس های روح بخش تو. گویا شب اندیشان کوچ تو را به انتظار نشسته بودند که هنوز پیکر مطهرت بر دستان علی علیه‌السلام بود که شورای شیطان، به قصد شوم غصب  مقام وصی تو، دور هم حلقه زدند، دور هم نشستند تا نور تورا خاموش کنند. وصی‌ات را خانه نشین کنند و محسنت را نشکفته پرپر. آنکه خشنودی تو و خدای تو در خشنودی او بود را در هجوم  بادهای ستم، شبانه به خاک های سرد بسپارند. دور هم حلقه زدند تا بلکه به جاهلیت اولی بازگردانند این قوم تازه رها شده از چنگال جهل و خرافات را. کینه های بدر و خیبر و خندق چنان بغضی در سینه هاشان رویانیده بود که حتی تنها پنج سال شکوفایی درخت سرسبز عدالتت را تاب نیاوردند و فرق آفتاب وصایتت را شکافتند و سب و نفرین او را جزء تعقیبات عباداتشان کردند و اجازه ندادند پاره‌ی تنت که جگرش را با زهر جفا تکه تکه کرده بودند در کنار تو بیارامد.

امان از این مدینه‌ی بی تو. امان از شب های تاریکش بدون نور فروزان مهربانی هایت. هرگز گمان نمی‌کرد که شبی بی تو برای گریز از بیعت با این کور دلان شب پرست، شاهد خروج نور چشمانت حسین (ع) همراه با ماه بنی هاشمی اش و کاروان سلاله های تو باشد و هرگز دوباره روی ماه علی اکبر (ع) و دیگر جوانان بنی هاشم را نبیند.

 و اینک مدینه، خاموش و مبهوت مویه های ام البنین سلام‌الله‌علیه را نظاره گر است که دیگر به من مادر پسران نگویید. خاموش و مبهوت  نازدانه‌ای سه ساله را به خاطراتش می سپارد. خاموش و مبهوت قامت خمیده‌ی شیر زن کربلا را می نگرد که از فرط اندوه و رنج سفر، حتی شویش او را نمی شناسد. خاموش و مبهوت بقیع را در آغوش گرفته و پنهانی می گرید همچون چشمان به خون نشسته‌ی وارث خون خدا عجل الله تعالی فرجه الشریف در اندوه این مصیبت عظمی.

گرد غربت مدینه را به سر

از مدینه علی غریب تر است