کوفه، شب، خستگی، مرد تنها غریب،

کار مسلم شده ختم امّن یجیب

سفیر عشق، سرگردان و شبگرد کوچه‌های بی کسی است.

سرای بیگانگان با آسمان را جایی نیست برای عقاب تیز پر ایمان .

در این لحظات طاقت فرسا اما درد تنهایی و غربت را فراموش کرده است،

چه کند که بی خبر از نیرنگ شب پرستان و سست پیمانان، برای امام عشق نوشت که بیا، این جا همه با تواند، ای وای، حالا زمین و زمان، التماس او را حس می‌کنند و می‌شنوند که با خود نجوایی جانسوز دارد:« آه ای باد به کویش برو و از جانب مسلم بی پناه به ارباب بگو کوفه میا حسین جان، کوفه میا که این جا کسی نور را نمی‌جوید، کوفه میا که دروغ بود نامه‌های دعوتشان، دلم برای سه ساله‌ات شور می‌زند، برای اهل حرم، برای زینب سلام‌الله، برای رباب (س)، کوفه میا ارباب.

به جای دسته گل، خون گلویم وقف دامانت

تو ابراهیمی و من هم ذبیح عید قربانت

تو روح احمد و ریحان زهرایی میا کوفه

که فردا می‌کنند این سنگدل‌ها سنگ بارانت

و ظرف آب طوعه نیز نمی‌تواند او را سیراب کند، لب به آب می‌زند و خون لب و دهان او را به تأسی با تشنه کامان کربلا فرا می‌خواند، تشنه پرواز کن مسلم، تشنه همچون عباس و همچنان حسین علیه‌السلام.

السلام علیک یا ناصر دین الله

السلام علیک یا ناصر ابی عبد الله (ع)

یا لیتنا کنا معک