امشب عرشیان بر فرش زمین فرود می‌آیند. امشب عطر و بوی روزه­ داران مشام فرشتگان را پر می‌کند. امشب ابرهای رافت و باران رحمت زمینیان را در آغوش می‌گیرند و آسمان و آسمانیان دست‌های نیاز را به سمت زمین بلند می‌نمایند. شکوفه‌های نیاز و گل‌های دعا امشب ثمره می‌دهند. شبی آفتابی، دل‌های تاریک را روشن می‌کند و جوانه‌های توحید بر سرای وجود آدمیان جوانه می‌زند. زمین ستاره‌های امید را در دست می‌گیرد و چشمه‌ها دوباره زندگی را فریاد می‌کنند.

در یک شب، دنیا از شبِ پستی و ضلالت به روز بلندی و هدایت تبدیل می‌شود... پروانه‌ها دوباره طعم عسلیِ لطافت را می‌چشند و هستی نفسی تازه می­‌کند... شب قدر آمده و چشم‌ها فقط به یک سو خیره شده... خانه‌ای کوچک با دری نیمه سوخته در یکی از کوچه‌های مدینه...

«قدر» واژه‌ای است برای یک بانو و شب قدر، شبی روشن و بی نهایت برای آغاز سال نو... سالی که این بار از خانه‌ای آغاز می‌شود...از خانه بانو!

همه چیز دنیا و این زمین امشب دگرگون شده است. خانه بانو امشب غرق نور و شور است. نسیم بخشندگی خداوند از این خانه می‌وزد و دستان مردمانی که قرآن در دست دارند، در دست اهل این خانه قرار داده می‌شود. زمین امشب جایگاهی مقدس شده است به خاطر وجود اهل این خانه و چهارده نور در این خانه، عالم را سراپا مشتاق خود کرده اند. خانه کوچک است؛ اما روحی بزرگ دارد. ظاهری محقر اما باطنی فاخر دارد. در لحظه‌ای که عالم و جهان هستی سراسر در تاریکی فرو رفته است، این خانه از درخشندگی، چشم‌ها را خیره کرده است. واژه‌ها در توصیف زیبایی و شور و نشاط این خانه متحیر شده اند و تاریخ درمانده شده است که چگونه این لحظه‌ها را در دفتر خود به یادگار بسپارد. عالمی پروانه وار دور این خانه می‌گردند و لحظه‌ای سکوت همه جا را فرا می‌گیرد و نوری لطیف بر جایگاهی رفیع می‌نشیند. سرها پایین می‌افتد و بانویی قد خمیده فرزند‌ها را دعوت می‌کند که در کنار او بنشینند. در زمانی که همه چیز و همه کس بر جای خود نشستند، پرچم نجات و شفاعت را به پسرش حسین علیه‌السلام می‌دهد. دل‌ها بی­‌تاب و عالم بی قرار می‌شود و زمین و زمان فریاد می‌کنند: قدر فاطمه سلام‌الله‌علیها همانند قدر و منزلت این شب شناخته نشد...

دست‌های توبه و توسل، دوباره مثل قبل بلند می‌شوند و فرشتگان سبد‌هایی در دست میگیرند و گل‌های دعا را می‌چینند. باران اشک‌ها، دریای معرفت را شورانگیز و کشتی نجات حسین (ع) را در این دریا بیش از پیش به حرکت فرا می‌خواند.

دوست داران حسین (ع) سوار کشتی می‌شوند و حضرتش آغوش مهربانی را به روی تک تک آن‌ها می‌گشاید و لبخندی بر یکایک آن‌ها می‌زند. دست‌های نوازشگرانه‌اش را بر سر شیعیان خود می‌کشد و به بهترین شکل از مسافرین مقصد نجات استقبال می‌کند. شبی زیبا در کشتی نجات حسین (ع)... یاران حسین (ع) قطره‌های اشک عاشورایی را در جامی نورانی جمع می‌کنند و این گهرهای گران مایه را گرامی می‌دارند.

امشب، بزرگ ترین شب هستی، ساکنان کشتی نجات حسین (ع) را به یاد امام حاضر خود به یاد امام زمانشان عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌القریب می‌اندازد... چرا که آن‌ها همان ساکنان شهر انتظار و مقیمان شب‌های بی قراری‌اند. همان رنج کشیدگانی که درد دوری چشیده‌اند و چشم‌های بارانی آن‌ها گواه درد طاقت فرسای آن‌هاست... آن‌هایی که طعم تلخ شب‌های انتظار را دیده‌اند و دریای دل‌هایشان همیشه در تلاطم بوده است. آن‌هایی که شب نشینان شهر اضطرارند و چون کوهی استوار امواج هلاکت‌‎ها را بر خود بی اثر کرده اند. دستان گمراهی به عقل و آگاهی آن‌ها راه پیدا نکرده است و در این هنگام در چنین شبی هنگامی که به وسیله آقا و مقتدایشان اباعبدالله (ع ) به در خانه خدا می‌روند و در تنها مسیر سعادت و نجات پیش می‌روند ، هنگامی که باید نیازی را به درگاه خداوند ببرند، تنها می‌گویند:

 خدایا! منتقم خون حسین (ع) را برسان...