نه دیروز و امروز، سال‌ها پیش حجت بر او تمام شده بود. نه پسر که پدر راه را نمایانده بود وقتی که خاک را بویید و گفت: خوشا به حالت ای خاک!
حجت بر او تمام و در کربلا است، در سپاه دشمن پسر دختر پیامبر. باد می‌زند و بوی خاک، چرخ زنان به مشامش می‌خورد. سوار بر شتر به سمت پسر مردی رفت که آگاه، در قتلگاه پسر خود نماز خوانده بود.
پدر گفته بود: خوشا به حالت ای خاک  که بستر مرگ کسانی می‌شوی که بی حساب وارد بهشت می‌شوند.
پسر پرسید: با مایی یا بر ما؟!
سوار مرکب شد و بی آن که نگاهی به پشت سر بیندازد از کربلا گریخت. به امید یافتن جایی که فریاد دادخواهی امام حسین علیه‌السلام را نشنود.
پسر گفته بود: سوگند به خدایی که جان حسین (ع) در دست اوست، هرکس استغاثه ما را بشنود و ما را یاری نکند خداوند او را به روی در آتش جهنم می‌افکند.
نه برتو نه با تو! دخترانم در کوفه‌اند و از عبیدالله بن زیاد بر آنان ترسانم.
حسین (ع) گفته بود: برخیز و جایی برو  که صدای دادخواهی ما را نشنوی.
سوار مرکب شد و از کربلا گریخت. پشت به خیمه ی دختران حسین (ع). باد سفیر کشان از کنار صورتش می‌گذشت و هیاهو می‌کرد «هل من ناصر ینصرنی؟»

____________________________

بر اساس ماجرای هرثمه بن سلیم که در کربلا حضور داشته و از یاری به امام حسین (ع) خودداری کرده است.