آی مردم! این جا کجاست که گوییا در و دیوار پر از نجوا شده­ اند؟!

این فضا، این کوچه و بازار­ها، همان کوچه هاست؟ این آسمان، همان آسمان است؟
آری! این زمین فقط پوست انداخته­ است زیرپای این همه بی شرمی...
اینجا مسجد اموی یا به عبارتی کاخ خضرای یزید است.
و این دروازه محل ورود کاروان آل یاسین است، کاروانی که در پناه خون خدا؛ حسین بن علی علیه‌السلام

با جلوداری زینب سلام‌الله‌الله‌علیها عقیله ی بنی هاشم

و سجاد بن حسین (ع) تنها بازمانده ی امامت  وارد مسجد شدند.
زینب (س) جان چه حالی داری؟
اسوه­  صبوری!
فرزند بیست و پنج سال خانه نشینی پدری چون علی (ع)!
دخترک شش ساله، یتیم مادری چو زهرا (س) شده!
بانوی زانوان خاتم النبیا، محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، چه حالی داری؟
خواهر کسی که غمگین از دنیا رفت!
خواهر کسی که از محاسنش قطره ­های خون می­‌چکید!
خواهر امامی که حرمتش شکسته شد!
حریمش دریده شد!
خواهرحسینی  که ولادتش و حیاتش وشهادتش همه زیبایی بود.
درود بر تو ای بانوی اسیرشده در شهر ها.
درود بر تو ای بانویی که در خرابه­ های شام جای گرفتی.
درود بر تو ای سرگردان مانده در صحرای کربلا.
نه... باورکردنی نیست!

این جا محل ورود راس شهدای کربلاست و در راس همه­ ی آن ها، سر حسین (ع) توست.
نکنید... شما را به خدا با زینب (س) چنین مکنید.
با زینبی که نفس از نفس حسین (ع) می­‌گرفت، چنین مکنید.
با زینبی که در آغوش حسین (ع) چشم می­‌گشاید چنین مکنید.
با دختری که دست پرورده­ ی مکتب نبی رحمت (ص) است. با زینت پدری که ولی رافت است چنین مکنید.
آه که قامت فاطمه (س) بانوی عالمین ازهول چنین روزی دو تا شده­ است.