در بخش نخست این مطلب روایت‌‌های مختلفی که در خصوص صلح امام حسن علیه‌‌السلام وجود داشت بیان گردید و بخشی از ادله‌‌ها و استدلات امام حسن مجتبی (ع) نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در ادامه در این بخش به ادامه استدلات حضرت پرداخته می‌‌شود.

 

مقاتله

واژه دیگر در سخن امام (ع) واژه مقاتله است. در روایت پنجم آمده است امام فرمودند: «اما والله ما ثنانا عن قتال اهل الشام ذله و لا قله». نه خوار بودیم که تن به این صلح بدهیم و نه ترس و نگرانی از کمی عدد داشتیم: «و لکن کنا نقاتلهم بالسلامه و الصبر فشیب السلامه بالعدوه و الصبر بالجزع». ولی ما با سلامت و صبر با شامیان می‌‌جنگیدیم. این سخن امام، تحلیل روان‌‌شناختی اصحاب امام است از زبان خود امام. امام می‌‌گوید: ما وقتی که می‌‌جنگیدیم جو حاکم بر سپاهیان ما جو سلامت بود، اعضای سپاه ما با هم رابطه مسالمت آمیز داشتند، رابطه سِلم داشتند و اهل شکیبایی ورزیدن بودند، «اما شیب السلامه بالعداوه» این سلامت پیشین به عداوت بین یاران تبدیل شده، دیگر رابطه بین آن‌‌ها رابطه دوستانه نیست و چند دستگی درون سپاه از یک سو و شیب الصبر بالجزع؛ این شکیبا پیشگی نیز به جزع و فزع و شتابزدگی و بی‌‌صبرانه منتظر نتیجه بودن تبدیل شده است، که شاهد مثال ما همان کلمه قتال است.

 

واژه مصالحه، ترک قتال و ترک حرب یا محاربه هم در سخنان امام هست و هم در سخنان مخالفان امام. هر دو گروه از این سه اصطلاح استفاده کرده‌‌اند. واژه مداهنه فقط در سخنان مخالفان امام بود و واژه مهادنه و مسالمه فقط در کلمات امام بود و مخالفان امام به کار نبرده بودند. آن چند واژه تحویل خلافت به معاویه، یعنی بیعت و تحویل خلافت و خلع و تقلید را ما از دایره بحث کنار گذاشتیم.

 

 

 

 

 

مسالَمه

واژه مسالَمه دیگر واژه‌‌ای است که در سخن امام (ع) به کار رفته است. در روایت هشتم آمده است: «قال الحسن‌‌بن‌‌علی کانت جماجم العرب بیدی یسالمون من سالمت و یحاربون من حاربت». من با هرکس بخواهم مسالمت‌‌آمیز برخورد کنم، آن‌‌ها با من همراهی می‌‌‌‌کردند، اما ذیل روایت نهم به صورت خیلی صریح‌‌‌‌تر آمده است. می‌‌‌‌فرماید که: شما با من بیعت کردید «قد بایعتمونی علی أن تسالمونی من سالمت». بیعت شما با من این بود، با من که بیعت کردید قرار بود که من با هر کس روش مسالمت‌‌ آمیز داشتم از من تبعیت کنید. «فقد رایت أن اسالمه» و اکنون رأیم بر این قرار گرفته که با معاویه مسالمت کنم «و رایت أنما حقن الدماء خیر من ما سفکها و لم ارد بذلک». در این‌‌جا امام واژه مسالمت را هم به کار برده‌‌اند. امام (ع) از واژه بیعت هم استفاده کرده‌‌اند که در جایی در نقد معاویه می‌‌گویند که: «ولو وجدت أنا اعوانا ما بایعتک یا معاویه»، اگر من اعوان و انصار داشتم، اگر از ناحیه سپاه خودم اطمینان داشتم، با تو بیعت نمی‌‌کردم. بنابراین الفاظی که در سخنان امام حسن (ع) هست: واژه مصالحه، مهادنه، محاربه یا در واقع ترک محاربه، مقاتله و ترک مقاتله، مسالمه و مبایعه است.

اگر بخواهیم بین این واژگان مقایسه‌‌ای ساده انجام دهیم، می‌‌‌‌بینیم که واژه مصالحه، ترک قتال و ترک حرب یا محاربه هم در سخنان امام هست و هم در سخنان مخالفان امام. هر دو گروه از این سه اصطلاح استفاده کرده‌‌اند. واژه مداهنه فقط در سخنان مخالفان امام بود و واژه مهادنه و مسالمه فقط در کلمات امام بود و مخالفان امام به کار نبرده بودند. آن چند واژه تحویل خلافت به معاویه، یعنی بیعت و تحویل خلافت و خلع و تقلید را ما از دایره بحث کنار گذاشتیم.

 

جهاد و صلح: دو گفتمان متضاد در اندیشه منتقدان امام

ما با این واژه‌‌ها سر و کار داریم: مصالحه، ترک قتال، ترک حرب و مهادنه و مسالمه و مداهنه. این‌‌ها الفاظ محوری هستند که یا در سخنان امام و مخالفانشان هر دو یا فقط در سخنان امام (ع) و یا در سخنان مخالفان به کار رفته است. این‌‌ها اصلی‌‌‌‌ترین واژگانی هستند که در قالب آن‌‌ها امام (ع) نقد شده است. اگر این واژه‌‌ها را کنار هم بگذاریم و بخواهیم کشف کنیم که این واژه‌‌ها در چه گفتمانی به کار رفته‌‌اند و ذهنیت افرادی که آن‌‌ها را به کار برده‌‌اند و امام هم به آن‌‌ها پاسخ داده‌‌‌‌اند، از این پدیده حرکت امام (ع) چه بوده است، چه فضای ذهنی داشتند، می‌‌توانیم به این نتیجه برسیم که این گفتمان، گفتمان صلح و جنگ است. این‌‌ها دو تا مقوله در ذهنشان هست یکی صلح و دیگری جنگ. پیش‌‌‌‌تر عرض کردم، گفتمان‌‌ها همدیگر را نفی می‌‌کنند، هر گفتمانی معطوف به یک غیر شکل می‌‌گیرد. گفتمان غیر برای صلح، جنگ است و گفتمان غیر برای جنگ، صلح. این دو در مقابل هم هستند.

 

اما به شکل دیگری هم می‌‌‌‌توان به این اقدام نگاه کرد، گفتمان دیگری هم می‌‌تواند در این‌‌جا وجود داشته باشد که در این گفت‌‌وگوها ما شاهد حضور گفتمان صلح و گفتمان جنگ هستیم، اما گفتمان سومی به نام جهاد در این مجموعه غایب است.

 

 

 

 

یک عبارت ساده‌‌تر که در ذهن کسانی که دارند این اشکال را مطرح می‌‌‌‌کنند و امام هم دارند به این اشکال جواب می‌‌‌‌دهند این است که انسان یا باید بجنگد و اگر نجنگد باید صلح کند. نقطه سومی وجود ندارد. یکی از آن‌‌ها خود به خود ارزشمند است. آنی که ارزش دارد می‌‌شود جنگ و آنی که ارزش ندارد و ضد ارزش‌‌هاست می‌‌‌‌شود صلح. چون امام با ترک جنگ و تن دادن به صلح، یک ارزش را زیر پا گذاشتند نقد می‌‌‌‌شوند و الا دلیلی برای نقد وجود نداشت. پیش فرض این‌‌ها در این بحث این هست که ما مقوله ارزشمندی به نام جنگ داریم، جنگ با کسی که طاغیه است، جنگ با کسی که ظلم می‌‌‌‌کند ارزش دینی است و هر کس به این ارزش دینی عمل نکند، کاری خلاف ارزش‌‌های دینی انجام داده و شایسته مذمت است.

این نگاه درباره صلح و جنگ در حقیقت همان ذهنیتی است که ما امروزه هم از مفهوم صلح و جنگ داریم. اگر در منابعی که مربوط به مفهوم صلح هستند دقت کرده باشید یا حتی در مورد مفهوم جنگ؛ می‌‌بینید صلح یعنی نه ‌‌جنگ و هر جا که جنگ نباشد صلح است. در واقع در هم تنیدگی این دو مفهوم با همدیگر، صلح و جنگ به گونه‌‌‌‌ای است که در تعریف صلح می‌‌‌‌گویند دیپلماسی ادامه جنگ، یعنی جنگ در قالب دیگری که لباس دیپلماسی بر تن می‌‌‌‌کند اگر ادامه پیدا کند می‌‌‌‌شود جنگ، یا اصطلاح صلح مسلح گاهی به کار می‌‌‌‌رود؛ یعنی در دل صلح از الفاظی که به جنگ مربوط است، استفاده می‌‌شود. این نشان می‌‌‌‌دهد که تا چه اندازه هم در ذهنیت امروز ما و هم در منابع علمی مربوط به این موضوع، صلح و جنگ در هم تنیده هستند. دو گفتمان کاملا مقابل هم که اگر این باشد آن نیست و اگر آن باشد این نیست و این‌‌ها در واقع نوعی در هم تنیدگی دارند، که گاهی حتی اگر صلح بخواهد ادامه پیدا کند، از ابزارهای مقابلش استفاده می‌‌کند برای ادامه حیات که اسمش می‌‌‌‌شود صلح مسلح، آن سو هم جنگ می‌‌‌‌خواهد نباشد، در قالب دیپلماسی، در قالب صلح، در یک لباس دیگری خودش را حفظ می‌‌کند و ادامه پیدا می‌‌کند.

طبیعتا پس در این نگاه این دو گفتمان با هم سر سازگاری نخواهند داشت، اگر یکی از این‌‌ها دینی شد دیگری قطعا غیر دینی می‌‌‌‌شود و اگر یکی ارزش شد، دیگری قطعا می‌‌‌‌شود ضد ارزش و چون جنگ با معاویه ارزش تلقی شده است، هر حرکتی غیر از آن می‌‌‌‌شود ضد ارزش.

 

جهاد: گفتمان غایب میان جنگ و صلح

در یک بیان بسیار ساده تحلیل گفتمانی آن‌‌چه بین مخالفان شیعی امام (ع) و امام در گرفته است، ما را به این سمت و سو می‌‌‌‌برد که در ذهن این‌‌ها دو گفتمان صلح و جنگ وجود دارد و چون گفتمان جنگ گفتمان دینی است، هر حرکتی خلاف آن می‌‌‌‌شود غیر دینی. چون گفتمان جنگ ارزشی است هر گفتمانی غیر آن می‌‌شود ضد ارزشی. چون تفسیر دیگری از حرکت امام حسن (ع) نمی‌‌شود عرضه کرد، در این فضای گفتمان این تحلیل صورت گرفته و به این خاطر به این مخالفت انجامیده است. اما به شکل دیگری هم می‌‌‌‌توان به این اقدام نگاه کرد، گفتمان دیگری هم می‌‌تواند در این‌‌جا وجود داشته باشد که در این گفت‌‌وگوها ما شاهد حضور گفتمان صلح و گفتمان جنگ هستیم، اما گفتمان سومی به نام جهاد در این مجموعه غایب است.

 

جهاد یک مفهوم منحصر به اقدام نظامی نیست. یک مفهوم اعم است. حتی در کتاب‌‌های فقهی هم که بابی برای این کار به عنوان جهاد گشوده است، گر چه عمده بحث‌‌‌‌ها حول و حوش وجه نظامی جهاد است، اما اگر فارغ از فقه و با تکیه بر قرآن و سنت حساب کنیم اعم بودن این واژه را به خوبی درک می‌‌‌‌کنیم.

 

 

 

 

 

اما می‌‌توان از منظر دیگری هم به این بحث نگریست، گفتمان دیگری می‌‌‌‌توانست در این‌‌جا مطرح شود که اگر این گفتمان مطرح می‌‌‌‌شد دیگر شاید مجالی برای این اختلاف‌‌ها نبود و آن مقوله‌‌‌‌ای است به نام گفتمان جهاد. جهاد یک مفهوم عمیقا دینی است که جایگاه بلندی در احکام دینی دارد، یک حکم دینی است که به صراحت در قرآن و در سخنان پیامبر (ص)، امیرالمؤمنین و دیگر معصومین (ع) آمده است، ارزش تلقی می‌‌‌‌شود و اگر از این منظر به این موضوع نگریسته شود، کلا زاویه دید متفاوت می‌‌‌‌شود. جهاد یک مفهوم منحصر به اقدام نظامی نیست. یک مفهوم اعم است. حتی در کتاب‌‌های فقهی هم که بابی برای این کار به عنوان جهاد گشوده است، گر چه عمده بحث‌‌‌‌ها حول و حوش وجه نظامی جهاد است، اما اگر فارغ از فقه و با تکیه بر قرآن و سنت حساب کنیم اعم بودن این واژه را به خوبی درک می‌‌‌‌کنیم.

جهاد با فتح «ج» به معنی زمین سخت است جِهاد باید تلفظ کرد. جهاد منحصر به مقاتله، منحصر به حرکت نظامی و استفاده از شمشیر نیست، سخت‌‌ کوشی است با انگیزه دینی. اگر بخواهیم یک نگاه خیلی کوتاه و مقایسه‌‌ای بین جهاد و جنگ داشته باشیم، به راحتی می‌‌‌‌توانیم بگوییم خاستگاه جنگ تضاد منافع و به تبع آن خاستگاه صلح تأمین منافع است اما خاستگاه جهاد تکلیف دینی است، اگر کسی به یک تکلیف دینی به عنوان نوعی جلب منفعت نگاه کرد، کسی که کار دینی انجام داد و خدا به او پاداش می‌‌‌‌دهد، اگر اینگونه نگاه کنیم باید بگوییم خاستگاه جنگ تضاد با هر نوع منافعی است؛ اگر هر منافع مادی و غیر مادی در تعارض هم قرار گیرند، می‌‌‌‌تواند موجب جنگ شود اما خاستگاه جهاد تنها منفعت دینی است، دیگر منافع در جهاد جایگاه ندارند. جنگ می‌‌‌‌تواند فی سبیل الله باشد، می‌‌‌‌تواند فی سبیل الله نباشد؛ اما جهاد به مفهوم دینی آن نمی‌‌‌‌تواند فی سبیل الله نباشد، چون هدف جهاد، قصد قربت و به خاطر خدا بودن است، وقتی از این دریچه به جهاد پرداخته شود، همواره ارزش‌‌های خداپسندانه آن را احاطه کرده، اما جنگ الزاما این‌‌گونه نیست. مرز جنگ صلح است و مرز صلح جنگ، اما جهاد اصلا مرز ندارد. به عبارت دیگر اگر جنگ با صلح به پایان برسد، جهاد نقطه پایان ندارد. اینطور نیست که در حالت صلح جهاد وجود نداشته باشد. به عبارت بهتر جهاد اصلا تعطیل بردار نیست. حکم خدا را مگر می‌‌‌‌شود تعطیل کرد؟ همان ‌‌گونه که نماز، روزه، زکات و دیگر احکام شرعی به مثابه خود حکم که نگاه کنیم تعطیل بردار نیستند؛ جهاد هم به مثابه حکم دینی اصلا معنی ندارد که یک دوره منتفی شود. شکل نماز می‌‌‌‌تواند فرق کند، در یک جاهایی آدم سریع و کند بخواند، شکسته بخواند، تمام بخواند، اما اصل نماز تعطیل نمی‌‌‌‌شود. جهاد هم می‌‌‌‌تواند شکل‌‌های مختلف داشته باشد اما تعطیل بردار نیست. اما در مورد جنگ این‌‌ گونه نیست بلکه جنگ می‌‌تواند تعطیل شود.

راز این‌‌که ما هم در متون دینی‌‌‌‌مان داریم، مثلا با مروری بر اندیشه‌‌های حضرت امام رحمه الله علیه، می‌‌بینیم امام بارها و بارها بر این موضوع پای می‌‌فشردند که ما اهل جنگ نیستیم. ما به دنبال جنگ نیستیم اما با متجاوز برخورد می‌‌کنیم. این سه حوزه را اگر در نظر بگیریم صلح، جنگ و جهاد؛ جهاد یک گفتمان عام است که فراتر از دو گفتمان دیگر صلح و جنگ قرار می‌‌گیرد، دو گفتمان صلح و جنگ که مغایر هم بودند، زیر چتر گفتمان جهاد قرار می‌‌گیرند.

 

با توجه به این نکات، چنین به نظر می‌‌رسد که کسانی که با امام (ع) مخالفت می‌‌کردند؛ در آن‌‌جا یک نوع همسان پنداری بین گفتمان جهاد و گفتمان جنگ داشتند و چون این دو را با همدیگر یکسان انگاشته‌‌اند، خیال کرده‌‌اند که جهاد تعطیل شده است. به این خاطر به مخالفت با امام پرداختند.

 

 

 

 

 

جهاد شکل‌‌ها و گونه‌‌های مختلف دارد، یک شکل آن شکل نظامی است، اما شکل‌‌های دیگری هم می‌‌شود برایش در نظر گرفت. شکل فرهنگی دارد؛ در شکل فرهنگی سلاحی در کار نیست، شمشیر در کار نیست، در خاک و خون فرو افتادن و غلطیدنی در کار نیست. اما جهاد می‌‌تواند باشد.

با توجه به این نکات، چنین به نظر می‌‌رسد که کسانی که با امام (ع) مخالفت می‌‌کردند؛ در آن‌‌جا یک نوع همسان پنداری بین گفتمان جهاد و گفتمان جنگ داشتند و چون این دو را با همدیگر یکسان انگاشته‌‌اند، خیال کرده‌‌اند که جهاد تعطیل شده است. به این خاطر به مخالفت با امام پرداختند. و حال آن‌‌که با صلح جنگ تعطیل می‌‌شود اما جهاد تعطیل‌‌بردار نیست که با صلح بخواهد تعطیل شود. جهاد در قالب صلح می‌‌تواند استمرار پیدا کند، آنی که حکم خداست و نباید تعطیل شود جهاد است نه جنگ. این تنزل دادن جایگاه جهاد از آن فضای گفتمانی است که بالاتر از جنگ و صلح قرار می‌‌گیرد و یکسان پنداری آن با جنگ. در واقع همان طور که صلح و جنگ دو گفتمان غیر هستند، با یکسان انگاشتن جهاد و جنگ تلقی شد که صلح و جهاد هم مقابل هم هستند و تعطیل جنگ که در نگاه آن‌‌ها یک امر ارزشی بود، در واقع زیر سؤال بردن و نفی یک امر ارزشی بود.

در ویژگی‌‌های گفتمان عرض کردم که الزاما صاحبان یک گفتمان چه پدید آورنده و چه مخاطب از این گفتمان آگاهی ندارند. هیچ‌جا سخن از جهاد به میان نیامده است. امام هم که آن را پاسخ دادند، در مقام پاسخ آن‌‌ها از جهاد نامی نبرده‌‌اند ولی اگر ما فرهنگ جهاد را در نظر بگیریم، که فرهنگ جهاد بخصوص در ساحت متون دینی و نه در متون فقهی، به معنای مطلق سختکوشی در راه خداوند است، آن است که ارزش دینی است. از آن پایین‌‌تر که بیاییم هر چیزی، نه صلح ارزش ذاتی دارد و نه جنگ. درست است که روح اسلام روح دعوت به محبت و مودت و آرامش است، این را هم به این معنا ارزش ذاتی می‌‌شود برای صلح در نظر گرفت، اما جایی که پای جنگ به میان بیاید، این‌گونه نیست که جنگ ذاتا ارزش دینی داشته باشد. به هیچ وجه این‌طور نیست، برعکس جهت‌گیری کلی دین به سمت دعوت به آرامش و مودت و محبت است، اما گاهی شرایطی اقتضا می‌‌کند که جهاد که به حکم دینی تعطیل ناپذیر است، در قالب جنگ تجلی پیدا کند.

 

جنگ تنها شکل تجلی جهاد نیست

به تعبیر من شاید این لغزش اندیشه‌‌ای را گاهی می‌‌بینیم که عده‌‌ای به خاطر روح کلی اسلام که دعوت به محبت، مودت، صمیمیت و اخوت بین مؤمنان و آحاد مردم، اعم از مسلمانان و غیر مسلمانان است، به این خاطر همه آیات مربوط به جنگ و جهاد را می‌‌خواهند توجیه دیگری کنند یا همه غزوات پیامبر (ص) را به عنوان غزوات دفاعی مطرح می‌‌کنند، این اعتقاد را بنده ندارم. جهاد حکم دینی است. یکی از شکل‌‌های جهاد شکل نظامی آن است که آن هم حکم دین است و به عنوان وظیفه دینی نباید از آن گریزان بود. عرض من این است که جنگ تنها شکل تجلی جهاد نیست. جهاد شکل‌‌های تجلی دیگری هم می‌‌تواند داشته باشد. ولی اگر جنگ و جهاد را یکسان تلقی کنیم، اگر کسی از جنگ دست کشید، یعنی این‌‌که از جهاد دست کشیده است.

 

آن‌‌چه شایسته مذمت است این است که کسی از جهاد دست بکشد. در واقع خلط دو گفتمان جنگ و جهاد در الفاظ مخالفان امام، همان طور که جنگ و صلح دو گفتمان غیر هستند، جهاد و صلح هم دو گفتمان جدا تلقی شدند و چون امام از جنگ دست کشیدند و به صلح روی آوردند، در اندیشه‌شان این بود که امام یک کار ارزشی را ترک کردند، اما جهاد اعم از جنگ و صلح است.

 

 

 

 

آن‌‌چه شایسته مذمت است این است که کسی از جهاد دست بکشد. در واقع خلط دو گفتمان جنگ و جهاد در الفاظ مخالفان امام، همان طور که جنگ و صلح دو گفتمان غیر هستند، جهاد و صلح هم دو گفتمان جدا تلقی شدند و چون امام از جنگ دست کشیدند و به صلح روی آوردند، در اندیشه‌‌شان این بود که امام یک کار ارزشی را ترک کردند، اما جهاد اعم از جنگ و صلح است. حتی در سخنان امیرالمومنین (ع)، گاهی از فضیلت جنگ سخن گفته‌‌اند و در جای دیگری مثل عهدنامه مالک اشتر در فضیلت صلح سخن گفته‌‌اند و در معیارهای کسانی که برای مالک بر می‌‌شمرند، افراد صلح‌طلب را نام می‌‌برند؛ رضایت خداوند در صلحی است که دشمن تو را به آن فرا می‌‌خواند، وقتی صلح باشد، سربازان در امنیت و آرامش به سر می‌‌برند و باید توجه داشت امیرالمومنین (ع) متناقض حرف نمی‌‌زند، بنابراین نتیجه می‌‌گیریم که گفتمان جهاد اعم از جنگ یا صلح است.

امام حسن (ع) حرکتی ارزشی انجام دادند، آن‌‌چه نباید متوقف شود جهاد است، جهاد به معنای تلاش در راه تحقق احکام خداوند است. جنگ تنها شکل منحصر جهاد نیست، مؤمن می‌‌تواند جنگ را ترک کند، منحصر دانستن جهاد به جنگ موجب این انتقادات از سوی مخالفان به امام شد. امام در مقام سخن، مشابهتی میان صلح خود با پیامبر (ص) ذکر کردند، ما از تمام غزوات پیامبر به عنوان جهاد نام می‌‌بریم، با وجودی که می‌‌دانیم در این غزوات، صلح نیز منعقد شده است و در یکی دو جا تصریح می‌‌کنند که امام سه بار کلمه وجه الحکمه را به کار می‌‌برند، این سرنخی است که صلح می‌‌تواند وجهه‌ای از جهاد باشد، امام معصوم نمی‌‌تواند جهاد را ترک کند، اما در ترک جنگ مختار است. می‌‌فرماید که: روا نیست با کسی که امام معصوم از جانب خداوند است، چنین برخوردی شود و رای او نابخردانه تلقی شود، هر چند وجه الحکمه از چشمان مردم پوشیده باشد. در لباس اندیشه دیگری فرو رفته باشد. سپس درباره ماجرای موسی و خضر مثال می‌‌زنند که حضرت موسی (ع) از اقدامات خضر ناخشنود بود، چون وجه الحکمه از چشم او پنهان بود، همانطور که شما بر من خشم گرفتید و وجه الحکمه را نمی‌‌دانستید.

بحث‌‌هایی که ارائه می‌‌شود طبیعتا ناظر به مسائل روز است، هرچند الزاما در آن داوری سیاسی نیست. اگر نخواهیم تاریخ را برای تاریخ بخوانیم، نفس گفت‌‌وگویی که بین مسئولان کشور با دشمنان انجام می‌‌شود، الزاما علیه ارزش‌‌ها نیست. همان ذهنیت مخالفان امام در یکی دانستن گفتمان جهاد و جنگ، امروز در میان برخی وجود دارد. آنگونه نیست که هر کس از صلح سخن گفت، حتما ارزشی را زیر پا گذاشته است. همین گفتمان در صلح حدیبیه نیز وجود دارد، که گویی تن دادن به صلح به معنای کوتاه آمدن در برابر ارزش‌‌هاست. پس صلح امامان دیگر را چگونه می‌‌توان توجیه کرد؟ در ماجرای حره و جنایات سپاهیان یزید، امام سجاد (ع) در مدینه حضور داشتند، اما موضعی نگرفتند. یا امام رضا (ع) ولایتعهدی مأمون را پذیرفتند. آیا می‌‌توان تصور کرد که ائمه اطهار (ع) جهاد را ترک کردند؟ اما می‌‌بینیم، بیشتر ائمه (ع) جنگ را ترک کردند، اما ترک جهاد قابل تصور نیست.

در پایان انتقادی که می‌‌توان به مرحوم مجلسی وارد کرد این است که عنوانی که وی در باب هیجدهم گذاشته این است: «علت این‌‌که امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد و با وی جهاد نکرد»؛ در حالی که لفظ جهاد نه در سخنان امام حسن (ع) و نه در سخنان مخالفان امام به چشم نمی‌‌خورد. آیا می‌‌شود برای امام معصوم ترک جهاد را تصور کرد؟

 

برای مطالعه بخش نخست این مقاله اینجا را کلیک کنید.