آن شب عاشورا حسین علیه‌السلام، یاران را جمع کرد و گفت: عهدی میان من و شما نیست. آنان به دنبال من‌اند و کاری به شما ندارند. این هم تاریکی شب، هر کدام سر خویش گیرید و به دیار خود بروید...

آن‌چه امام گفت، یک نمایش و صحنه‌آرایی نبود. او یک تعهد اخلاقی به یاران داشت. یاران با حسین (ع) به عنوان رهبر و حاکم بیعت کرده بودند، نه برای کشته شدن در جنگی نابرابر. حالا دیگر از آن جلالت‌ها و شوکت‌ها خبری نبود و فردا، فردای خون بود و خون. حسین (ع) نگران بود مبادا کسی در محذور مانده باشد.

یاران در جواب گفتند، حسین! با ما چه می‌کنی؟ ما همه چیز را می‌دانیم! گر چه شب است، ولی صحنه کاملا برای ما روشن است. پیش از این نیز در میانه راه بارها گفته‌ای که دیگر میان تو و ما عهدی نیست، خیلی‌ها هم رها کردند و رفتند. ما به میل خود مانده‌ایم. می‌دانیم آنان به دنبال تواند و با تو کار دارند. اما بدان! اتفاقا ما هم به دنبال توایم و با تو کار داریم. می‌خواهیم دنیا نباشد اگر تو نباشی...

حسین دعایشان کرد!...

امام به فرزندان عقیل گفت، شما مسلم داده‌اید، مسلم شما را بس است. شما بروید. آن‌ها نپذیرفتند... به ابن‌بشیر گفت، فرزندت در دیلمان اسیر شده، تو برو! این هم پول برای آزاد کردنش. بشیر نپذیرفت، گفت راه دیگری برای آزادی‌اش می‌شناسم. او را به دیگران می‌سپارم و خودم با تو می‌مانم.

امام گفت هر کس حق‌الناسی دارد، برود. دو نفر آمدند و گفتند ما بدهی داریم. عیالوار هم هستیم. ما برویم؟ امام فرمود، بروید. شما با من عهدی ندارید. آن‌ها هم رفتند...

نگرانی حسین (ع) آن بود که مبادا کسی، ناخواسته، درگیر آن جنگ نابرابر شود. حسین (ع) از روز اول هم همین دغدغه را داشت. اگر حسین (ع) می‌خواست، می‌توانست با برخی طراحی‌ها و تحریک‌ها، جریان را به سمتی ببرد که کارزار میان او و یزید، تبدیل به یک جنگ شهری شود که در این صورت احتمال موفقیت امام بسیار بیشتر می‌شد. این کاری بود که عبدالله‌بن‌زبیر از مخالفان یزید کرد. چندی پس از عاشورا، به تحریک مردم مکه علیه یزید پرداخت که در نتیجه خون‌ها ریخته شد و فاجعه پدید آمد. در مدینه نیز در سال شصت و سه ه.ق، به دلیل تحرکات آل‌زبیر و کشاندن درگیری‌ها به درون شهر، پس از شکست مخالفان، قتل و غارت مردم شهر توسط عاملان یزید تا جایی پیش رفت که ناموس شهر به مدت سه روز بر سپاهیان بنی‌امیه حلال اعلام شد و جنین از شکم مادران بیرون کشیدند. حسین (ع) اهل این کارها نبود.

حسین (ع)، مردم را ابزار رسیدن به اهدافش نکرد. اهدافی که مقدس بودند. گر چه حقایق را گفت، ولی انتخاب را به عهده خودشان گذاشت. آنان که پای آمدن با حسین (ع) نداشتند، باید جوابگوی خدای خودشان باشند. حسین (ع) کاری با آنان ندارد. حسین (ع) بار خود را به دوش دیگرانی که نمی‌خواهند نمی‌نهد. حسین (ع) خود در وسط میدان است.

آن شب به نیمه که رسید، حسین (ع) آرام بود. آخرین رفتنی‌ها هم رفتند و صحنه عاشورا خالی از اغیار شد. حالا حسین (ع) مانده و هفتاد و چند یار بی‌قرار در میانه یک بیابان. خوش به حال یاران. خوش به حال عاشقی که من رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...