«​مسلم‌بن‌عقیل» که شجاع‌ترین فرزندان عقیل بود، این زمان، در حدود چهل‌وپنج سال سن داشت. وی بنا به نقل، همراه «قیس‌بن‌مسهر صیداوی»[1] از مکه عازم مدینه شد و از آن‌جا همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین علیه‌السلام از او خواسته بود تا بر «هانی‌بن‌عروه» وارد شود.[2] بر اساس برخی اخبار ابتدا نزد هانی آمد.[3] اما اخبار دیگری اشاره دارد که بر مختار وارد شد.[4] خبر دیگری حکایت از آن دارد که بر «مسلم‌بن‌عوسجه» وارد گردید.[5] قاعدتا برای آن‌که محل وی چندان مشخص نباشد، ممکن است چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد. مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال، یعنی بیست روز بعد، وارد کوفه شد و تا هشتم ذی‌الحجه که شهید شد، در این شهر بود. به محض ورود وی، رفت و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین (ع) بیعت کردند. مبنای بیعت، عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی‌ الله علیه و آله و سلم، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هیجده هزار[6] نفر با مسلم بیعت کردند.

از شرایط کوفه چنین به دست می‌آید که شیعیان کوفه، خود مبتکر حرکت سیاسی خویش بودند و امام در پاسخ دعوتشان، مسلم (ع) را فرستاد؛ اما شیعیان بصره اندک بودند[7] و امام برای فعال کردن آنان، نامه‌ای به سرانشان نوشت و از آنان خواست تا آماده باشند. این نامه‌ها که محتوای واحدی داشت به این مضمون بود: ابتدا از رسالت رسول خدا (ص) و این‌که حضرت در انجام آن موفق بوده، سخن به میان آمده است. پس از آن این سخن که اهل‌بیت (ع) وارث به حق اویند و سزاوارتر از همه به خلافت مورد تأکید قرار گرفته و سپس آمده بود: «ما ابتدا سکوت کردیم؛ چون از اختلاف هراس داشتیم»؛ «فاستأثر علینا قومنا بذلک، فرضینا و کرهنا الفرقه»؛[8] «اما اکنون بدعت‌ها ظاهر شده و اساس دعوت من، به کتاب خدا و سنت رسول است.»[9] به نقل بلاذری، امام به رؤسای بصره نوشتند: «ان السنه قد امیتت و ان البدعه قد أحییت و نعشت.»[10] «سنت از میان رفته و بدعت احیا شده و مبنای عمل قرار گرفته است.»

مسلم در اوج فعالیت خود، زمانی که شرایط را فراهم دید، برای آن‌که مبادا امویان مشکلی برای کوفه ایجاد کنند، نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. تا این‌جا، همه چیز روی روال طبیعی جلو می‌رفت و شرایط از هر جهت برای آمدن امام حسین (ع) مناسب می‌نمود. نعمان‌بن‌بشیر حاکم کوفه، از شدت احتیاط، حاضر به مبارزه با مسلم‌بن‌عقیل و شیعیان که در این زمان گویی شهر را در اختیار داشتند نبود.

سلیمان غلام امام این نامه‌ها را به بصره برد. «عبیدالله‌بن‌زیاد» حاکم بصره از آمدن سلیمان آگاه شده، او را دستگیر کرده، به دار آویخت.[11] از میان مردم بصره، «یزیدبن‌مسعود» از طایفه «بنی‌سعد» با شماری از بزرگان قبایل جلسه‌ای گذاشت و پس از جلب حمایت آنان نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشت و گفت که اهل‌بیت (ع)، حجت خدا روی زمین هستند و راهنمای مردم و ما در اجرای فرمان تو آماده‌ایم. برخی دیگر هم مانند «یزیدبن‌نبیط» پاسخ مثبت دادند. وی از طایفه «عبدالقیس» بود. وی با دو فرزندش به مکه رفت و از همان جا همراه امام بود تا در کربلا به شهادت رسید.

فعالیت امام برای جذب شیعیان بصره در آن مقطع، بدان هدف بود تا آنان نیز کمک کنند تا در صورتی که امام عازم کوفه شد، بتوانند به وی بپیوندند.

مسلم (ع) در اوج فعالیت خود، زمانی که شرایط را فراهم دید، برای آن‌که مبادا امویان مشکلی برای کوفه ایجاد کنند، نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. تا این‌جا، همه چیز روی روال طبیعی جلو می‌رفت و شرایط از هر جهت برای آمدن امام حسین (ع) مناسب می‌نمود. «نعمان‌بن‌بشیر» حاکم کوفه، از شدت احتیاط، حاضر به مبارزه با مسلم‌بن‌عقیل (ع) و شیعیان که در این زمان گویی شهر را در اختیار داشتند نبود. در این‌ باره از وی مطالب مختلف نقل شده است. وقتی هواداران بنی‌امیه او را متهم به ضعف کردند، گفت: «أن أکون مستضعفین فی طاعه الله أحب الی من أن أکون من الأعزین فی معصیه الله.»[12]؛ «این‌که من در طاعت الهی از مستضعفین باشم (متهم به ضعف شوم) بهتر از آن است که در معصیت خدا عزیزترین‌ها باشم.» البته در سخنانش از مردم خواست تا وارد فتنه و اختلاف نشوند.[13] در این زمان، برخی از طرفداران بنی‌امیه مانند عمربن‌سعد، محمدبن‌اشعث‌بن‌قیس، مسلم‌بن‌سعید حضرمی، عماره‌بن‌عقه و عبدالله‌بن‌مسلم[14] گزارش وضعیت کوفه مبنی بر آمدن مسلم (ع) و بیعت شیعیان با او را به یزید نوشتند و از او خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردی نیرومند را که مانند خودش با دشمنان عمل کند، «رجلا قویا ینفذ أمرک و یعمل مثل عملک فی عدوک» به کوفه بفرستد.[15] یزید تنها چاره کار را فرستادن فرد جبار و خون‌ریز و بی حسب و نسبی مانند عبیدالله‌بن‌زیاد به کوفه دید. زبان و شمشیر تیز او می‌توانست شهر را آرام سازد؛ که به دلیل سستی مردم کوفه و بی‌برنامگی چنین هم شد. سختگیری ابن‌زیاد، یکباره اوضاع کوفه را دگرگون کرد. ابن‌زیاد، هم روش استبدادی داشت، هم اشراف را به همراه داشت و هم دین و ایمان نداشت؛ همه این خصوصیات از وی عنصری خشن و سختگیر ساخته بود. وی هانی را دستگیر کرد که منجر به شورش قبیله مذحج شد؛ اما شریح قاضی آمد و شهادت داد که هانی زنده است؛ مذحجیان متفرق شدند؛ باز خبر رسید که هانی اذیت شده است؛ شیعیان گرد مسلم جمع شدند و قصر را در محاصره گرفتند. طولی نکشید که با حمایت اشراف و تبلیغات آنان و شاید ضعف رهبری شیعیان، مردم پراکنده گشتند. مسلم در کوفه تنها ماند و در حالی که در خانه زنی با نام «طوعه» پناه جسته بود، با گزارش فرزند وی، توسط نیروی اعزامی ابن زیاد دستگیر شد. پس از آن هانی و مسلم (ع) در جلوی دارالاماره کوفه به شهادت رسیدند. آن‌گاه چند نفر دیگر نیز که به حمایت از مسلم برخاسته بودند، از جمله «عبدالاعلی کلبی»، دستگیر شده و به شهادت رسیدند.[16] بدین ترتیب حرکت شیعیان کوفه در آغازین مرحله خود، کور شد. در این لحظه دشواری اصلی آن بود که مسلم نتوانست نامه دیگری برای امام حسین (ع) بنویسد و آن حضرت را از شرایط دشوار کوفه آگاه گرداند. وی در وصیتی که هنگام شهادت برای عمربن‌سعد کرد، از او خواست تا امام حسین (ع) را از اوضاع بد کوفه مطلع سازد و به او بنویسد که به این شهر نیاید؛ اما عبیدالله مانع این اقدام شد. درست روزی که مسلم به شهادت رسید، یعنی روز هشتم ذی‌الحجه یا روز ترویه، امام حسین (ع) با عجله هر چه تمام‌تر، مکه را به قصد عراق ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده بود، آن را تبدیل به عمره مفرده کرده، از مکه خارج شد.[17]