عبیدالله با کنیۀ اباحفص‌، سال 39 ه.ق در بصره متولد شد. پدر عبیدالله زیاد بن ابیه، از سرداران و حکمرانان اموی و به سنگدلی مشهور بود. مادرش کنیزی به نام مرجانه بود. برخی او را با نام مادرش «ابن مرجانه» می‌خوانند که اشاره‌ای به ناپاکی تولد او و همچنین بدنام بودن مادرش است.

فعالیت‌های سیاسی عبیدالله را می‌توان بر اساس دوره حکومت معاویه و یزید به بخش های زیر تقسیم کرد:

 

جنگ‌های عهد معاویه

عبیدالله بن زیاد با عبور از رود جیحون که برای نخستین بار از سوی عرب‌ها انجام گرفت[1]، توانست مناطقی چون «رامیثن»[2]، «نسف» و «بیکند»[3] از شهرهای بخارا را تصرف کند و «قبج» خاتون ملکه ثروتمند بخارا و لشکریان ترک را عقب براند، اما ولایت او بر خراسان چندان به درازا نکشید و در 55، 56 یا 57 ه.ق به‌جای عبدالله ابن عمرو بن غیلان از سوی معاویه به امارت بصره منصوب شد.[4]

ابن زیاد در حکومت بصره، خاصه در 58 ق با شورش خوارج رو به رو شد و با خشونت شگفت‌انگیزی آنان را سرکوب کرد و بسیاری را به قتل آورد.[5]

 

حکومت بر خراسان

پس از مرگ زیاد بن ابیه در سال 53 (ه. ‌ق)[6]، فرزندش عبیدالله بن زیاد به حکومت خراسان منصوب کرد و به او گفت: وصیت من به تو همان وصیتم به دیگر کارگزارانم است؛ اما تو را به خاطر قرابت و خویشاوندی وصیت ویژه می‌کنم و آن اینکه؛ بسیار را به‌ اندک مفروش و خود مراقب خویش باش. از کسی که با تو موافق نیست به همان مقداری که کارش را انجام می‌دهد راضی باش تا هم خود آسوده باشی و هم برای ما ایجاد مشکل نکنی. درب خانه‌ات را به روی مردم باز بگذار تا بتوانید یکدیگر را بشناسید. هنگامی‌که تصمیم به انجام کاری گرفتی، آن را برای مردم بیان کن تا هیچ‌کس در حکم تو طمع نکند و تقاضای تغییر در آن را نداشته باشد. هنگامی‌که با دشمن روبرو شدی و دشمن بر تو غلبه کرد و روی زمین بر تو تنگ شد، در زیر زمین نمی‌توانند بر تو غلبه کنند (کنایه از آن‌که همیشه راه چاره‌ای وجود دارد). اگر یارانت نیاز به کمک تو داشتند از کمک کردن به آنان دریغ مکن.[7]

پس از نصب عبیدالله بن زیاد به حکومت خراسان، او که در این زمان مردی 25 ساله بود، در اواخر سال 53 هجری به همراه سپاهش به سوی خراسان حرکت کرد.

 

حکومت بصره

عبیدالله بن زیاد پس از حکومت بر خراسان، در سال 55 هجری، از طرف معاویه به حکومت بصره منصوب شد.[8] علت انتخاب عبیدالله بن زیاد برای حکومت بر بصره آن بود که روزی عبدالله بن عمرو بن غیلان، حاکم بصره، بر روی منبر در حال سخنرانی بود که ناگاه شخصی از قبیلۀ «بنی ضبه» سنگی را به سوی او پرتاب کرد. عبدالله بن عمرو از این عمل خشمگین شد و دستور داد دست آن شخص را قطع کنند.[9]

پس از گذشت مدتی از زمان وقوع این حادثه، عبدالله بن عمرو به دیدار معاویه رفت و برخی از افراد بنی‌ضبه نیز برای دادخواهی به ملاقات معاویه رفتند و ماجرای قطع دست هم قبیله‌ای خود را به اطلاع معاویه رساندند و دادخواهی نمودند. معاویه در پاسخ آن‌ها گفت که عاملان خود را در هیچ صورتی قصاص نمی‌کند؛ اما در عوض، آن‌ها می‌توانند دیۀ دست قطع شده دوست خود را دریافت نمایند. بنی‌ضبه با دریافت دیه موافقت کردند و با پرداخت دیه، عبدالله بن عمرو نیز از حکومت بصره عزل شد. با عزل عبدالله بن عمرو از حکومت بصره، عبیدالله بن زیاد از طرف معاویه به حکومت بصره منصوب شد.[10]

یکی از بزرگ‌ترین جنایات عبیدالله بن زیاد، به شهادت رساندن امام حسین (ع) و یاران ایشان و به اسارت گرفتن حرم رسول خداست.

 

کشتار خوارج و سران آن‌ها

عبیدالله بن زیاد در سال 58 ه‌ق بسیاری از خوارج را دستگیر نمود[11] و سیزده هزار نفر، از جمله برخی بزرگان آنان را به قتل رسانید و چهار هزار تن از آنان را زندانی نمود.[12] از جمله کسانی که در جریان کشتار خوارج به قتل رسیدند عروه بن ادیه و برادرش مرداس بن ادیه بودند. ماجرای قتل عروه از این قرار بود که روزی عبیدالله بن زیاد برای شرکت در مسابقه اسب دوانی خارج شد و زمانی که منتظر رسیدن اسب‌ها بود، عده‌ای به نزد او آمدند که عروه بن ادیّه نیز در میان آن‌ها بود. عروه، عبیدالله بن زیاد را موعظه کرد و به او گفت: آیا شما بر هر مکان مرتفعی نشانه‌ای از روی هوا و هوس می‌سازید؟! و قصرها و قلعه‌های زیبا و محکم بنا می‌کنید شاید در دنیا جاودانه بمانید؟! و هنگامی‌ که کسی را مجازات می‌کنید همچون جبّاران کیفر می‌دهید! (اَ تَبْنُونَ بِکلِ‌ِّ رِیعٍ ءَایَهً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تخَلُدُونَ وَ اِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِین[13])

عبیدالله فهمید که عروه بن ادیّه به خاطر حضور یارانش چنین سخنانی را بیان نموده و در غیر این صورت جرأت بیان این سخنان را نداشت. به همین منظور برخاست و مسابقه را ترک کرد. پس از آن عبیدالله به جستجوی عروه پرداخت و عروه بن ادیّه نیز از ترس مجازاتِ عبیدالله بن زیاد فرار کرد؛ اما توسط مأمورین عبیدالله در کوفه دستگیر شد و به فرمان او به قتل رسید.[14]

 

عبیدالله در واقعه کربلا

بزرگ‌ترین جنایات عبیدالله بن زیاد، به شهادت رساندن امام حسین (ع) و یاران ایشان و به اسارت گرفتن حرم رسول خداست.

همان‌طور که اشاره شد، پس از مرگ معاویه و به حکومت رسیدن فرزندش یزید، مردم کوفه از امام حسین (ع) دعوت کردند تا در میان آنان حضور یابد و رهبری قیام بر علیه امویان را به دست گیرد. امام حسین (ع) به‌منظور آگاهی و اطمینان از دعوت کوفیان مسلم بن عقیل را به کوفه فرستادند. مسلم پس از ورود به کوفه اوضاع را مساعد دید و به امام نامه نوشت و از ایشان خواست تا به کوفه بیایند. با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه ماجرا تغییر کرد و مسلم به شهادت رسید و این در حالی بود که امام حسین (ع) به کوفه نزدیک می‌شدند.

عبیدالله برای جلوگیری از ورود امام به کوفه، تمامی‌ راه‌های منتهی به کوفه را مسدود کرد[15] و حر بن یزید را به سرپرستی سپاهی برای جلوگیری از ورود امام حسین (ع) به کوفه اعزام کرد.[16] حر بن یزید سپاه امام را متوقف کرد و مدتی امام را از حرکت نگاه داشت تا این‌که سپاه دوم امویان به فرماندهی عمر بن سعد و به دستور عبیدالله بن زیاد به راه افتاد و سپاه امام حسین (ع) را در کربلا محاصره نمود.[17]

 

به دستور ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند.[26] پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی امام سجاد (ع) و محمد بن حنفیه و سایر بنی‌هاشم ارسال کرد.

عمر بن سعد در کربلا

آنگاه عمر بن سعد بن ابی وقاص را با لشکری به سوی وی گسیل داشت.[18] مورخان خاطرنشان ساخته‌اند که عمر بن سعد پیش از آن از سوی ابن زیاد به حکومت ری مأمور شده بود و در صدد عزیمت به سوی ری بود که ابن زیاد او را مأمور بیعت گرفتن از حسین (ع) برای یزید یا جنگ با او کرد و چون عمر خواست که وی را از آن کار معذور دارد، ابن زیاد حکومت او را بر ری، به مقابله با حسین بن علی (ع) منوط کرد.[19]

 

شهادت امام حسین

پس از گذشت چند روز از محاصرۀ سپاه حسینی در کربلا، عبیدالله بن زیاد طی نامه‌ای از عمر بن سعد خواست مانع دسترسی سپاه امام به آب شود.[20] عبیدالله در نامه‌ای دیگر به عمر بن سعد نوشت که اگر حسین بن علی (ع) تسلیم شد، او و یارانش را به کوفه، نزد عبیدالله ببرد. در غیر این صورت اگر او یارانش مقاومت کردند آن‌ها را بکشد و اعضایشان را ببرد و بر سینه و پشت حسین بن علی (ع) اسب بدواند.[21] اما امام حسین (ع) تسلیم نشدند و جنگ آغاز شد و امام و همگی یاران ایشان به شهادت رسیدند


به دستور ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند. پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی امام سجاد (ع) و محمد بن حنفیه و سایر بنی‌هاشم ارسال کرد.

قیام توابین

با شروع قیام توابین در سال 65 (ه. ‌ق)، مروان بن حکم خلیفه دمشق نیز ابن زیاد را به مقابله فرستاد و حکومت عراق را به شرط غلبه بر آن به وی داد.[22] این امر مصادف بود با قیام توابین به رهبری سلیمان‌ بن‌ صُرَد خزاعی‌ که به خونخواهی امام حسین بن علی (ع) قیام کرده بود و اینک با سپاه خود در منطقۀ عین‌الورده حضور داشت.[23] سلیمان قبل از حرکت خود، مسیّب‌ بن‌ نَجبه فزاری‌ را به فرماندهی سپاهی به سوی سپاه عبیدالله فرستاد و مسیّب موفق شد سپاه عبیدالله بن زیاد به فرماندهی شرحبیل‌ بن‌ ذی‌الکلاع‌ را که قبل از ورود عبیدالله به صحنۀ جنگ وارد شده بود، شکست دهد عبیدالله بن زیاد خود وارد جنگ شد و علی‌رغم رشادت سلیمان‌ بن‌ صُرَد و یارانش، سپاه عبیدالله بن زیاد پیروز شد و سلیمان و یارانش به شهادت رسیدند و قیام توابین در این مرحله با شکست مواجه شد.[24]

 

هلاکت عبیدالله بن زیاد

با شکست یزید بن انس از عبیدالله بن زیاد، مختار، ابراهیم بن اشتر را به همراه سپاهی متشکل از بهترین فرماندهان و سربازانش روانۀ جنگ با عبیدالله نمود. درنهایت سپاه ابراهیم توانست با رشادت و از جان گذشتگی، سپاه ابن زیاد را شکست دهد.[25]

 

سر عبیدالله نزد مختار

به دستور ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند.[26] پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی امام سجاد (ع) و محمد بن حنفیه و سایر بنی‌هاشم ارسال کرد.[27]