برقراری نظام ولایتعهدی از پدیده‌های شوم دوران معاویه است و او که مدت‌ها در اندیشه این نظام ناروا بود با زیرکی تصمیم خود را در سخنرانی‌های پراکنده  با سایرین در میان گذاشت و در نهایت موفق شد تا  زمام‌داری موروثی را با اهداف دین ستیزانه در هم آمیزد و مسند خلافت را در خاندان بنی‌امیه موروثی سازد.

معاویه از وضعیت یزید به خوبی مطلع بود و طبیعت جامعه اسلامی را در عدم پذیرش بیعت با یزید می‌شناخت اما آگاهی او از سیاست تشکل‌های سیاسی و نحوه پیش‌بینی او از نتیجه شورای مسلمانان او را بر آن داشت تا بعد از ارزیابی امور به مشورت با افراد مصلحت‌جو دست یازد و از مغیره بن شعبه و زیاد بن ابیه  کمک بخواهد. مغیره در مقام  دلجویی از معاویه به واسطه اختلافات سابق  او را به اعلام ولایتعهدی یزید تحریک کرده و خود عهده‌دار اخذ بیعت از کوفیان شد.[1] بر اساس برنامه‌ریزی معاویه، اخذ بیعت از اهل بصره بر عهده زیاد بن ابیه قرار می‌گرفت و در صورت بیعت اهل عراق، مردم حجاز چاره‌ای جز بیعت نداشتند و شامیان هم که از یاران او و کارگزاران نظام بودند.

یکی از موانع معاویه در راه جانشینی یزید، وجود رقیبانی سرشناس و با نفوذ بود که حاضر نبودند به خلافت یزید تن دهند، چرا که وی را به هیچ روی، شایسته چنین منصبی نمی‌دیدند. اشخاص سرشناسی، همانند حسن بن علی (ع)، حسین بن علی (ع)، عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عباس، سعد بن ابی وقاص، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر، مروان بن حکم، عبدالرحمان بن خالد بن ولید، زیاد بن سمیه و سعید بن عثمان از جمله کسانی بودند که با زمام‌داری یزید مخالف بودند. از این رو، معاویه با تهدید و در نهایت کشتن افرادی هم‌چون امام حسن (ع)، سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمان بن خالد و تطمیع دیگران هدف خویش را پیش برد.

 از دیگر اقدامات معاویه در اجرای طرح جانشینی یزید، فراخوانی نمایندگان سایر مناطق اسلامی به شام بود تا طبق برنامه از قبل طراحی شده، موافقت خود را از نزدیک با ولیعهدی یزید اعلام کنند.

 

 

 

 

اولین سفر معاویه به مدینه جهت بیعت‌گیری از مردم و سران و بزرگان مدینه در سال 50 ق بود. [2]

ابن قتیبه دینوری گزارش نسبتاً مفصلی از ملاقات و گفت‌وگوی معاویه با سران و شخصیت‌های برجسته مدینه را نقل کرده که آن را مرور می‌کنیم.

چون معاویه در مدینه در محل اقامتش مستقر شد، در پی شخصیت‌های با نفوذ این شهر، یعنی عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر فرستاد و این‌چنین سخن گفت:

من به سن پیری رسیده‌ام و استخوان‌هایم سست شده و اجلم نزدیک است، بیم آن دارم که هر لحظه به سوی حق خوانده شوم. تصمیم گرفته‌ام برای پس از خود، یزید را به عنوان خلیفه معرفی کنم. از شما می‌خواهم که به این کار خشنود باشید. شما عبداللّه‌های قریش و بهترین آنان هستید، چیزی که مانع شد تا حسن و حسین را فراخوانم، آن است که آنان فرزندان علی هستند، با آن‌که درباره آن دو نظر مساعد دارم و آنان را شدیداً دوست دارم. از شما می‌خواهم که پاسخ نیکو دهید. خدا شما را رحمت کند.

عبدالله بن عباس، عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر ازبزرگان مدینه، هر یک به نوعی مخالفت خود را عنوان کردند. معاویه مجددا به آن‌ها چنین گفت:

من گفتم شما نیز گفتید، پدران رفتند و فرزندان باقی ماندند، پسرم را بیش از پسرانشان دوست دارم. اگر با پسرم هم صحبت شوید، خواهید دید که او اهل سخنوری است. این امر (خلافت) از آن فرزندان عبد مناف است، زیرا آنان خویشاوند رسول خدا (ص) هستند. وقتی رسول خدا (ص) درگذشت، مردم ابوبکر و عمر را بدون آن‌که از خاندان پادشاهی و خلافت باشند، به خلافت رساندند، با این همه، آن دو به سیره نیکو عمل کردند. سپس حکومت، به فررندان عبد مناف برگشت و تا روز قیامت در دست آنان ماندگار خواهد بود. خدا شما را ای پسر زبیر و ای پسر عمر از آن محروم کرده است. اما این دو پسر عمویم (عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر) اگر خدا بخواهد، از امر خلافت محروم نخواهند بود. معاویه پس از این سخنان، دستور داد کاروانش را بربندند و دیگر از مسأله بیعت برای یزید تا سال 51 ه.ق سخنی نگفت اما هدایا و بخشش‌های خود را از این چهار تن قطع نکرد.

از دیگر اقدامات معاویه در اجرای طرح جانشینی یزید، فراخوانی نمایندگان سایر مناطق اسلامی به شام بود تا طبق برنامه از قبل طراحی شده، موافقت خود را از نزدیک با ولیعهدی یزید اعلام کنند. در پاسخ به این دعوت، گروه‌هایی از تمام شهرها، از جمله کوفه، بصره، مکه، مدینه، مصر و جزیره نزد معاویه رفتند. معاویه درباره بیعت با یزید با آنان به مشورت پرداخت و برای مردم در این باره سخن گفت، بعد از اتمام سخنرانی معاویه، مردی از اهالی مدینه به نام محمد بن عمرو برخاست و مخالفت خود را به شکل غیر مستقیم بیان کرد.

در قدم بعدی معاویه با سیاست جدید به ضحاک بن قیس فهری [3] دستورداد که این‌چنین عمل کند: حین سخنرانی معاویه به پا خیزد و اجازه سخن گفتن بگیرد، وقتی اجازه داده شد، خداوند را سپاس گوید و از یزید تعریف و تمجید نموده و ازمعاویه  بخواهد که یزید را بعد از خودش به عنوان خلیفه معرفی کند. [4] سپس معاویه عبدالرحمان بن عثمان ثقفی، عبداللّه بن مسعده فزاری، ثور بن مَعن سلمی و عبداللّه بن عصام اشعری را فراخواند و به آنان امر کرد که بعد از سخنان ضحاک برخیزند و سخنان وی را تأیید کنند. ابن قتیبه تمامی اظهارات بازیگران این نمایش‌نامه را که نویسنده آن خود معاویه بود، ذکر کرده است. بدیهی است هدف معاویه از تشکیل چنین اجتماعی، گرفتن موافقت علنی از حاضران و مرعوب ساختن آن‌ها  و در نهایت، تسلیم کردن برخی افراد ناخشنود از جانشینی یزید بوده است. بنابراین، معاویه با ترتیب دادن این نمایش حساب شده و سخنرانی چند نفر (که از پیش توسط معاویه برای این کار اجیر شده بودند) در ستایش از خودش و بیان مناقب و کمالات یزید، توانست فضای جلسه را به نفع خویش هدایت کند. با این همه، افرادی، هم‌چون احنف بن قیس نظر مساعدی نسبت به خلافت یزید نداشتند. از این رو معاویه سراغ احنف بن قیس را (که در میان جمعیت بود) گرفت و از او خواست که در این باره سخن بگوید. [5] احنف بازهم مخالفت خود را اعلام کرد و به آیات سوره بقره اشاره کرد. گفته شده احنف بن قیس متوجه شد که معاویه دست بردار نیست و به هر قیمتی شده می‌خواهد مسأله جانشینی یزید را به مسلمانان بقبولاند، برای سومین بار چنین گفت: اگر راست بگوییم، از تو می‌ترسیم و اگر دروغ گوییم از خدا.  تو ای امیرمؤمنان! از ما به شب و روز یزید آگاه تری و آشکار و پنهان وی را بهتر می‌دانی، اگر می‌دانی که او برای تو بهتر است، پس او را به عنوان جانشین خود برگزین و اگر می‌دانی که او شر است، او را بر دنیا حاکم نکن، در حالی که خود به سرای آخرت روان هستی، چرا که تنها از آن‌چه خوشایند است، در آخرت بهره‌ای داری. بدان تو نزد خدا حجت و دلیلی نداری که یزید را بر حسن و حسین برتری دهی، در حالی که می‌دانی که آن دو چه کسی هستند و چگونه شخصیتی دارند. ما تنها می‌توانیم بگوییم: شنیدیم و فرمان بردیم. پروردگارا، آمرزش تو را خواهانیم و بازگشت [ما] به سوی توست.

 

در قدم بعدی معاویه از کارگزار جدید خویش در مدینه خواست تا از مردم مدینه برای یزید بیعت بگیرد اما از  فرزندان هاشم، حتی یک نفر دعوت حاکم را اجابت نکرد.

 

 

 

 

ضحاک، خشمگین از سخنان احنف که سبب شک و دو دلی در میان جمعیت شده بود سعی کرد، تا در رد سخنان احنف بکوشد که عبدالرحمان بن عثمان به دفاع از معاویه برخاست و ضمن باطل دانستن گفته‌های احنف، معاویه را بر انجام این کار تشویق و تحریک کرد. معاویه هم که فضا را برای اعمال تهدید و زور، مناسب دید سخنان تهدیدآمیز و هراسناکی بیان کرد و نتیجه کار را به سود خود به پایان برد.

در قدم بعدی معاویه از کارگزار جدید خویش در مدینه خواست تا از مردم مدینه برای یزید بیعت بگیرد اما از فرزندان هاشم، حتی یک نفر دعوت حاکم را اجابت نکرد. در ادامه معاویه  با عایشه و حسین بن علی (ع)، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر و عبدالرحمان بن ابوبکر دیدار کرد و در مورد ولیعهدی یزید با آن‌ها به گفت‌وگو نشست که با مخالفت علنی حسین بن علی (ع) روبه‌رو شد. از این رو در منبر بعدی خطاب به جمعیت گفت:

ای مردم! شما می‌دانید که وقتی رسول خدا (ص) درگذشت، کسی را جانشین خود نکرد، پس مسلمانان چنین مصلحت دیدند که با ابوبکر بیعت کنند و بیعتی که با وی شد، بیعت هدایت (طبق موازین شرع) بود و او به قرآن و سنت عمل کرد و وقتی اجلش فرا رسید، عمر را به جانشینی خود تعیین کرد و او نیز به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل کرد و چون مرگش فرا رسید، تصمیم گرفت که تعیین جانشین را به شورای شش نفره که از میان مسلمانان انتخاب کرده بود، واگذارد. بنابراین، ابوبکر به شیوه‌ای عمل کرد که پیامبر (ص) عمل نکرد و عمر به گونه‌ای عمل کرد که ابوبکر عمل نکرد و هر یک به مصلحت مسلمانان چنان کردند. از این رو من چنین مصلحت دیدم که چون سابقاً اختلاف و کشمکش‌هایی در این خصوص بروز کرد و باید با مردم به انصاف برخورد کرد، برای یزید بیعت بگیرم.[6]

معاویه با چنین  شیوه‌های مزدورانه‌ای، مردم را اغفال کرد تا آن‌جا که دیگر در مقابل طرح جانشینی یزید مقاومت نکرده و سرانجام تسلیم نظر وی شدند!