عموماً خاندان رسول خدا (ص) به علت تعلق خاطری که به مدینه داشتند، ترجیح می دانند در این شهر بمانند و از مدینه دور نشوند.

ترک مدینه هیچگاه خوشایند اهل بیت نبود؛ این شاید بخاطر مدفن مطهر حضرت رسول و مادرشان فاطمه زهرا علیهماالسلام بود.

در بررسی تاریخی واقعه عاشورا، خروج از مدینه و سفر به مکه نقطه عطفی است که باید بدان پرداخت؛ چرا که به نوعی آغاز حرکت حماسی سیدالشهدا (ع) برای خلق دردناک‌ترین و عظیم‌ترین حادثه تاریخ بشریت است.

هنگام مرگ معاویه در ماه رجب سال 60 هجری، یزید از شهر خارج شده بود؛ وقتی به دمشق بازگشت، به عنوان اولین کار به والیان شهرهای مهم آن زمان نامه نوشت تا از مردم برایش بیعت بگیرند.

یزید در نامه ای که به ولیدبن عقبه حاکم مدینه نوشت، خبر مرگ معاویه را داد و خود را امیرمومنان خواند. وی در آخر نامه اش نوشت: «از مردم مدینه و بزرگان قریش و به ویژه حسین بن علی و عبداله بن زبیر برای من بیعت بگیر. اگر بیعت نکردند گردنشان را بزن و سرشان را برای من بفرست و اولین کسی که از او بیعت می گیری حسین بن علی باشد.»[1]

در مدینه "عبداله بن زبیر" و "عبداله بن عمر" نیز جزو کسانی بودند که نمی خواستند با یزید بیعت کنند اما در بین مردم پایگاهی نداشتند. از این رو یزید به خوبی می دانست اصلی ترین مخالفش حسین بن علی (ع) است به همین دلیل در نامه های خود به ولید به بیعت هر چه سریعتر از امام حسین (ع) سفارش می کرد.

وقتی نامه یزید به ولید رسید، پریشان شد و به دنبال مروان حکم فرستاد تا با وی مشورت کند. مروان گفت: «همین الان آنان را بخواه و اگر با یزید بیعت نکردند قبل از آنکه از مرگ معاویه مطلع شوند، گردنشان را بزن. چرا که اگر خبر مرگ معاویه به ایشان برسد، پرچم مخالفت برداشته و مردم را به سوی خود فرامی خوانند.»[2]

ولید شبانه پیکی را نزد امام حسین (ع) فرستاد، از قضا اباعبدالله (ع) در روضه منوره رسول خدا (ص) بود و عبداله زیبر نیز آنجا بود. پیک گفت: ولید هم اکنون با شما دو نفر کار دارد.

پس از رفتن پیک، پسر زیبر گفت: فکر می کنید ولید به چه منظور ما را فراخوانده؟ حضرت فرمود: «گمان می کنم طاغوت آنان(معاویه) از دنیا رفته و دنبال ما فرستاده تا با یزید بیعت کنیم.»[3]

امام پس از رفتن به منزل، 2 رکعت نماز خواند و تدبیری برای رفتن نزد ولید اندیشید. ایشان با 30 نفر از جوانان و شمشیرزنان بنی هاشم به سوی قصر ولید به راه افتاد و به خویشان خود فرمود: شما پشت در باشید، اگر صدای ولید بلند شد و یا من صدا زدم، "یا ابناء رسول الله"؛ شما وارد شوید و مرا از چنگال ولید برهانید.[4]

ولید نامه یزید را برای امام حسین (ع) خواند و از ایشان خواست تا سریعتر بیعت کند. حضرت حسین (ع) فرمود: شخصی مانند من پنهانی بیعت نمی کند و تو نیز ترجیح می‌دهی من در میان جمع بیعت کنم. ولید سخن امام را تایید کرد و گفت: «اینک بروید و فردا با مردم نزد من بیایید.»[5]

 

امام حسین(ع) در حالیکه ترس جان داشت از قوم ستمگر فاصله گرفت (از مدینه خارج شد) تا در فرصت مناسب بتواند حق و باطل را معرفی کرده و افکار عومی را برای قرون متمادی بیدار کند.

مروان خشمگین شد و گفت: «ای ولید، اگر حسین با تو بیعت نکند و از این در خارج شود، هرگز به او دست نمی یابی. اجازه بده همین الان او را بکشم.» حضرت (ع) فرمود: «تو مرا می کشی؟! به خدا که دروغ می گویی و گناه می کنی.» اباعبدالله (ع) با همراهان خود به خانه برگشت. در جریان واقعه کربلا این اولین تهدید امام حسین (ع) به مرگ بود.

پس از اینکه امام از قصر ولید بیرون رفت، گفتگوی میان ولید و مروان بالا گرفت. مروان وی را سرزنش کرده و می گفت: حرف مرا گوش نکردی به خدا قسم که دیگر به حسین دست نخواهی یافت و او شورش خواهد کرد... اما ولید با تاکید بر اینکه من دستم را به خون پسر رسول خدا آغشته نمی کنم می گفت: هر که حسین را بکشد در قیامت عذاب دردناکی خواهد داشت... .[6]

صبح روز بعد مروان راه امام را سد کرد و گفت: ای اباعبدالله من خیرخواه تو هستم. به حرف من گوش بده تا نجات یابی. با یزید بیعت کن که خیر دنیا و آخرت تو در آن است.

حضرت (ع) فرمود: براستی که از جدم رسول خدا (ص) شنیدم خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است. اگر شخصی مثل یزید زمامدار مسلمانان باشد، باید فاتحه اسلام را خواند. [7]

از همین سخن امام می توان یکی از بزرگترین علل خروج از مدینه و قیام عاشورا را دریافت. اگر شخصی فاسق و شرابخوار همچون یزید خود را امیرمومنان بنامد و زمامداری مسلمین را به عهده بگیرد وای بر اسلام. چه بسا اگر خروج سیدالشهدا (ع) و قیام عاشورا نبود به فرمایش خود امام چیزی از اسلام باقی نمانده بود.

تا لحظه ای که امام حسین (ع) مدینه را ترک کرد؛ قشون حکومتی چند بار به در خانه ایشان رفتند و اصرار داشتند تا امام را برای بیعت علنی نزد ولید ببرند که هر بار حضرت (ع) سعی در آرام کردن اوضاع را داشت و موضوع بیعت را به زمان دیگری موکول می کرد.

امام حسین(ع) می خواست تا با رسوایی یزید پرده از چهره فاسد بنی امیه بردارد و نشان دهد بار دیگر غصب خلافت رخ داده است. اباعبدالله(ع) قصد داشت در حرکتی موثر و جهانی، عدم صلاحیت یزید برای حکومت بر مسلمانان را تا قرن ها بعد برای همه مردم روشن کند و اسلام و جامعه را از انحراف حفظ کند.

دو شب بعد از ملاقات با ولید، امام حسین (ع) نزد قبر مطهر رسول خدا (ص) رفته و با جد، مادر و برادر خود وداع کرد. فردای آن روز (28رجب) در حالیکه 80 نفر از ماموران ولید به دنبال عبداله زبیر بودند که به سوی مکه می گریخت، از امام حسین (ع) غافل شدند. حضرت توانست به همراه خانواده و دوستداران خویش مدینه را ترک کند.

برخی همراهان به امام حسین (ع) عرض کردند: شما هم مثل پسرزبیر از راه فرعی به سوی مکه روید تا ماموران ولید به شما نرسند. حضرت (ع) فرمود: به خدا قسم از راه اصلی جدا نمی شوم تا خداوند آنچه می خواهد مقدر فرماید.[8]

نکته ظریفی که مطرح است، این است که سفر از طریق راه فرعی بی شباهت به فرار ترسویان نیست و قطعاً این موضوع دور از شان امام (ع) است. چنانچه می بینیم امام (ع) به توصیه همراهان خود عمل نکرد و همانند یک آزاده و با شجاعت کامل از راه اصلی کوچ کرد.

اباعبدلله (ع) هنگام خروج از مدینه زیر لب این آیه را قرائت می کرد: فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ[9]» از شهر خارج شد در حالیکه بیمناک و ترسان بود، گفت: پروردگارا، مرا از گروه ظالمان نجات بخش. وقتیکه حضرت موسی (ع) از ترس فرعونیان مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شد، این جملات را زمزمه می کرد. از آیه ای که حضرت هنگام ترک مدینه قرائت می کرد می توان دریافت که مانند حضرت موسی (ع) از فرعون زمان خود می ترسید و هر لحظه ممکن بود ماموران حکومت ایشان را بکشند.

امام حسین (ع) در حالیکه ترس جان داشت از قوم ستمگر فاصله گرفت (از مدینه خارج شد) تا در فرصت مناسب بتواند حق و باطل را معرفی کرده و افکار عومی را برای قرون متمادی بیدار کند.

آنچه تا اینجا گفته شد خلاصه ای از وقایع مدینه بود، در آخرین روزهایی که امام حسین (ع) در این شهر حضور داشت. در ادامه به نکات و دلایلی که حضرت حسین (ع) با یزید بیعت نکرد و مجبور به ترک مدینه شد، اشاره می شود.

طبق فرمایش رسول خدا (ص) خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است.[10]روشن است که شخص معصومی مانند اباعبدلله (ع) بیعت نمی کند، تا امر حرام را تقویت نکند.

بیعت امام حسین (ع) با یزید، مهر تاییدی بود بر تمام فسق و فجور یزید که موجب می شد تا سایر افراد جامعه هم به تبعیت از ایشان با یزید بیعت کنند و در این راه تردیدی به خود راه ندهند. بدین ترتیب امام، شخصیت و حقانیت خود را زیر سوال برده و بر میگساری و میمون بازی یزید صحه می گذاشت. این خود تناقضی در افکار عمومی ایجاد می کرد که آیا اسلام درست می گوید یا خلیفه رسول الله؟! مگر نه اینکه خلیفه مسلمین باید در عمل بیشترین شباهت را به رسول خدا (ص) و دستورات اسلام داشته باشد.

از سوی دیگر هیچ بعید نبود ولید تحت تاثیر وسوسه های مروان به کشتن حضرت اباعبدلله (ع) تن دردهد. بدین ترتیب کشتن بی‌سروصدایی اتفاق افتاده و خون حضرت پامال می شد.

روشن است امام حسین (ع) چاره‌ای جز بیعت نکردن و ترک شهر و دیار خود نداشت. اگر حضرت در مدینه می‌ماند و بیعت می‌کرد، دونِ شـان و وظیفه اش بود. و اگر بیعت نمی کرد، کشته می شد بدون اینکه حرکت موثری انجام داده و روشنگری برای جامعه اسلامی کرده باشد. بی آنکه از حقانیت خویش دفاع کرده یا پلیدی بنی امیه را بر مردم نمایان ساخته باشد. امام حسین (ع) می خواست تا با رسوایی یزید پرده از چهره فاسد بنی امیه بردارد و نشان دهد بار دیگر غصب خلافت رخ داده است. اباعبدالله (ع) قصد داشت در حرکتی موثر و جهانی، عدم صلاحیت یزید برای حکومت بر مسلمانان را تا قرن ها بعد برای همه مردم روشن کند و اسلام و جامعه را از انحراف حفظ کند.