از بارزترین کسانی که انسانیت را در تمام مراحل تاریخی مطرح و بنای رفیع اندیشه‌های انسانی را پایه‌گذاری کردند و به ارزشهای فردی و اجتماعی عینیت بخشیدند، سالار شهیدان حضرت حسین‌بن‌علی (ع) است. 
او تاریکی هایی را که در مسیر حرکت معنوی و تکاملی بشریت قرار داشت با نور هدایت از میان برد و طلوع فجر هدایت را در افق دلهای جویندگان حقیقت و پویندگان طریق سعادت بشارت داد. او معلم راستینی بود که در راستای تحقق رسالت جد بزرگوارش با مبارزه و پیکار با مظاهر فساد و نابودی بیداد و بیدادگری و اقامه مکتب ایمان و عدل، درسهای آموزنده و سرنوشت‌سازی را به انسان ها آموخت. 
آری، سالار شهیدان حسین بن علی (ع) در راه اهداف والای خویش سر داد، اما تن به ذلت نداد و با اهدای خون خود و جوانان و اصحابش خون تازه‌ای به پیکر مصدوم اسلام منتقل کرد. آری، خون حسین (ع) بر روی خاک های گرم و سوزان کربلا روان گردید تا در راه ستم و ستمگران خار برویاند. پیرامون ایثارگری ها و جانفشانی هایش در راه اسلام کتاب ها نوشته‌اند و شعرها سروده و مرثیه‌ها ساخته و مجلس ها برپا داشته‌اند. در طول هزار و سیصد و چند سال میلیون ها تن برای زنده نگاه داشتن خاطره آن گردهم آمده و اشک ریخته‌اند و در طول بیش از سیزده قرن صدها تن شیعه و سنی و دهها تن مسیحی و پیروان کیش های دیگر هریک به نوعی این قیام را تجزیه و تحلیل کرده‌اند. از جمله مؤلفین معاصری که به تحلیل و بررسی قیام امام حسین (ع) پرداخته است،زنده یاد دکتر سید جعفر شهیدی است.
در این مجال برآنیم که با عنایت خداوند متعال به بررسی این کتاب بپردازیم و قیام امام حسین (ع) را از دیدگاه این مؤلف توانمند بررسی کنیم.

 

روش مؤلف در تاریخ نگاری 
از دو روش متداولی که میان مورخان وجود دارد؛ یعنی روش روایی (نقلی) و روش تحلیلی می‌توان به این نتیجه رسید که جناب آقای شهیدی روش تحلیلی را برای کتاب خود برگزیده است. زیرا وقتی کتاب ایشان را با دقت مورد بررسی قرار می‌دهیم درمی‌یابیم که ایشان در کنار نقل روایات غالباً ترکیبی، به تحلیل، تبیین و بررسی علل و نتایج آن می‌پردازد و اصولاً این کتاب برپایه تحلیل، تبیین و بررسی علل و نتایج آن می‌پردازد و بر پایه تحلیل و بررسی قیام امام حسین (ع) استوار شده و لذا نیازی به شاهد مثال نیست. 


استفاده از مطالعات جدید 
مؤلف در مقدمه کتاب خود ادعا دارد که تاریخ را باید با دیگر شرایط، ازجمله وضع جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی سنجید.[1] او همچنین در همان مقدمه کتاب خود ضمن تشکر و معذور داشتن مورخان گذشته که در تحقیق و تحلیل تاریخ رعایت شرایط لازم را نکرده‌اند می‌نویسد: «مورخان پیشین هرچند در ضبط وقایع کوششی بسیار کرده‌اند و از این جهت بر اخلاف خود حقی بزرگ دارند، اما در تحلیل و تحقیق آن، چنانکه باید رعایت شرایط لازم نشده است؛ و در این باره آنان را معذور باید داشت. چه این راهی است که تلاش های علمی قرن گذشته و حاضر به روی پژوهندگان گشوده است. به هرحال چنان که در متن کتاب آمده است اگر تاریخ اسلام با بینشی نو بررسی شود از روی بسیاری وقایع پراهمیت برداشته خواهد شد.»[2]

 امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرده بود و حکومت او را به رسمیت نشناخته بود. بنابراین هیچ‌گونه تعهدی -شرعی یا اخلاقی، مقابل این مرد که ادعای رهبری مسلمانان را می‌کرد نداشت. 

آری، مؤلف بعد از این ادعا که تاریخ را نباید با اخبار و روایات محض نگاشت بلکه عوامل اقتصادی و اجتماعی و جغرافیایی را نیز برای نگاشتن تاریخ باید دخیل بدانیم، در مقام عمل نیز کتاب خود را بر همین اساس نگاشته است. به عنوان مثال مؤلف در گفتار پنجم کتاب خود به پیرامون جغرافیای حزیره العرب پرداخته است و سپس این منطقه را از نظر آب و هوا مورد مطالعه قرار داده که همه اینها نتیجه عنایت مؤلف به علم جغرافیا بوده است. 
همچنین ایشان به مسائل اقتصادی مردم نیز توجه داشته است. مثلاً مؤلف در گفتار هفتم خود بعد از بیان آیه شریفه «ولو بسط الله الرزق لعباده لبغو فی الارض»[3] به وضعیت مالی مردم مدینه پرداخته و می‌نویسد: «سالی که محمد (ص) مکه را ترک گفت و مدینه را مرکز نشر دعوت خود ساخت بیشتر مسلمانان که پیش از او و یا پس از وی بدین شهر هجرت کردند، تهی‌دست بودند و در آن روزها اسلام نه سازمان مالی داشت، نه بیت‌المال، نه درآمدی که هزینه مهاجران تهی‌دست را فراهم سازد. انصار این مسلمانان را که جایی و مکنتی نداشتند به خانه‌های خود بردند و شریک زندگی خود کردند. از زندگی اصحاب صفه و تهی‌دستی آنان همگی آگاهند و نیازی به تفصیل ندارد. در سالهای بعد جنگ های پراکنده و متشکل سبب شد تا اندک مال و یا تعدادی چارپا نصیب جنگجویان شود. با این درآمدها هرچند مختصر گشایشی در کار آنان پدید آمد، اما چنان نبود که کفاف همگی تامین گردد.»[4]
همان گونه که ملاحظه می‌فرمایید، به وضعیت اقتصادی مردم جامعه نیز توجه داشته است. مطلب دیگر آن که مؤلف از نظر اجتماعی و طبقاتی نیز به بررسی تاریخ پرداخته است. همچنان که در گفتار چهارم کتاب خویش، نخستین دسته مسلمانان مکه را به چهار طبقه دسته بندی و مردم یثرب را نیز به چهار دسته تقسیم می‌کند.[5]
همچنین شایان ذکر است که مؤلف برای مطالعات جدید از کتاب برخی از مورخان غربی نیز استفاده لازم را برده است؛ همچنان که خود وی در ابتدای کتاب خود مدعی این مطلب شده[6]؛ اما ایشان در قسمت معرفی منابع، تنها کتابی را که از این دسته کتاب ها آورده و می‌توان از نویسندگان غربی (غیر مسلمان) دانست، کتاب «تاریخ تمدن اسلامی» نوشته جرجی زیدان است. 
 

محرک تاریخ در قیام امام حسین (ع) 

آنچه از نوشتار این مؤلف استنباط می‌ شود این است که مؤلف همچون ابن خلدون معتقد است که عصبیت محرک تاریخ است، اما عصبیتی که به عنوان محرک تاریخ در قیام امام حسین (ع) مطرح است، همان عصبیت جاهلیتی و قبیله‌ای است که مؤلف در کتاب خود اعراب را به دو دسته قحطانیان (یمانیان) و عدنانیان تقسیم می‌کند. سپس هرکدام را به تیره‌ها و قبیله‌هایی دسته‌بندی می‌کند و تمام اختلافاتی را که بعد از به خلافت رسیدن عثمان در بین مسلمین به وجود آمده، ناشی از تعصب های نژادی و قبیله‌ای می‌داند و معتقد است که با ظهور اسلام و با ارشاد پیغمبر از راه موعظه و بستن عقد برادری و مانند این تعلیم ها، تعصب های خانوادگی موقتاً فراموش شد؛ اما به یکباره ریشه‌کن نگشت. زیرا دوران زندگی محمد (ص) و یاران پاکدل او آن اندازه دوام نیافت تا خوی و خلق همه این قبیله‌ها را دگرگون سازند و آنان را به آیین اسلام تربیت کنند.[7]

آری، این سنت رسول الله (ص) بود که مسلمان با مسلمان برادر باشد و تنها ممیّز و برتری مسلمانی بر مسلمان دیگر، تقوای الهی باشد و در اسلام تعصب های نژادی و قبیله‌ای از بین برود و تمام اقشار جامعه دوشادوش همدیگر و در کنار یکدیگر به آرمانی واحد نایل شوند و آن آرمان فقط و فقط جلب رضایت خداوند متعال باشد. اما صدافسوس که بعد از رحلت پیامبر(ص) و در مدت کوتاهی تمامی تعصب های نژادی و قبیله‌ای بار دیگر به نقطه اوج خود رسید و اگر مسلمانی به مسلمان دیگر کمک می‌کرد، به خاطر دوستی قبیله‌ای بود و اگر مسلمانی با مسلمان دیگر می‌جنگید، به خاطر طرفداری از قبیله‌ای بود، نه به خاطر دین. همچنانی که مؤلف به این نکته اشاره می‌کند و جنگی را که بین یزید و امام حسین (ع) صورت گرفته را نیز یک جنگ قبیله‌ای می‌داند (البته از دیدگاه یزید) و می‌فرماید: 
«در بیت هایی که به یزید نسبت داده‌اند و آن بیت ها را با شعر درآمیخته است، کمترین نشانی از دین و حکومت اسلامی و رعایت مصلحت مسلمانان دیده نمی‌شود و سخن بر سر این است که تیره‌ای از مضریان کینه خود را از تیره دیگر کشیده است و خون امویان که در جنگ بدر به دست محمد از تیره هاشم ریخته شد، به خون شسته شد. روزی که شمر به امر پسر زیاد مأمور رفتن به کربلا شد، عبیدالله به او گفت: اگر پسر سعد در جنگ با حسین سستی نشان دهد، تو فرماندهی لشکر را بر عهده بگیر. وی برای چهار تن از فرزندان علی (ع) که مادر آنان از بنی‌کلاب و از قبیله وی بودند، امان‌نامه گرفت. چون به کربلا رسید، این امان‌نامه را بر عباس بن علی (ع) عرضه کرد و عباس نپذیرفت و او و امان‌نامه او را نفرین کرد. 

 حسین (ع) نیز چون پدرش مرد دین بود. وی در قیام خود رضای خداوند و آسایش مسلمانان را می‌خواست. سیاستمداری نبود که تنها حساب به دست آوردن قدرت را داشته باشد؛ آن هم از هر راه که ممکن شود. 

در این داستان از آغاز تا انجام آنچه نمی‌بینیم، رعایت حدود و مقررات اسلامی است و آنچه دیده می‌شود، حفظ سنت قبیله‌ای و پیوندهای جاهلی است که اسلام آن را از میان برده بود و حاکم کوفه که خود را نماینده امیر مؤمنان می‌دانست و پسر سعد و شمر، هیچ‌یک به این فکر نبودند که اگر حسین و یاران او چنان که ایشان مدعی هستند مسلمان نیستند و باید با آنها جنگید، بر پسر خواهر و پسر عمو و حتی برادر و فرزند هم نباید بخشید و اگر مسلمانند باز هم خویشاوند و غیر خویشاوند در این حکم دینی یکسانند و کشتن آنان روا نیست. پس می‌بینیم که با گذشت نیم‌قرن از رحلت پیامبر، عرب به جاهلیت دیرین خود برگشت، چنان که گویی که نه مسلمانی در این سرزمین آمده و نه برادری اسلامی وجود داشته است.»[8]
 

مقدمات قیام امام حسین (ع) 

1- امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرده بود و حکومت او را به رسمیت نشناخته بود. بنابراین هیچ‌گونه تعهدی شرعی یا اخلاقی، مقابل این مرد که ادعای رهبری مسلمانان را می‌کرد نداشت. 
2- این که خود را برای رهبری مسلمانان از آن دو تن شایسته‌تر می‌دانست و این حقیقتی بود که گذشته از عامه مردم، آن دو مدعی امامت نیز آن را قبول داشتند. 
3- این که امام حسین (ع) یزید را مردی فاسق، فاجر و نالایق می‌دانست که تنها راه توطئه و نیرنگ و تهدید و یا برخورداری از حمایت مردم شام، آن هم از طریق اطاعت کورکورانه حقی را که در خور آن نیست غصب کرده است. 
4- تسلط یزید بر مسلمانان و ادعای خلافت، منکری بود روشن؛ زیرا حکومت او نه بر پایه مشورت با مسلمانان بود و نه براساس خویشاوندی با پیامبر (ص) و نه به خاطر لیاقت شخصی وی. بدین ترتیب بدعتی بود که هیچ مسلمان متدینی آن را نمی‌خواست. 
5- کوشش برای زدودن بدعت و نابود ساختن منکر، وظیفه هر مسلمانی است و او که فرزندزاده پیغمبر است بیشتر از هرکس در این باره وظیفه‌ دارد. 
6- تاخیر از نهی منکر هنگامی رواست که کسی قدرتی را که شایسته چنین قیامی است، نداشته باشد. به این جهت او در مدت بیست سال، برابر معاویه که او نیز چون فرزندش ضایع‌کننده حقوق مسلمانان بود، خاموش ایستاد. لیکن اکنون که به قدر کافی نیرو برای او آماده شده، دیگر نباید درنگ کند. باید هرچه زودتر با چنین منکری به مبارزه برخیزد. 
7- حسین (ع) نیز چون پدرش مرد دین بود. وی در قیام خود رضای خداوند و آسایش مسلمانان را می‌خواست. سیاستمداری نبود که تنها حساب به دست آوردن قدرت را داشته باشد؛ آن هم از هر راه که ممکن شود. دیدیم که چون مردم با علی به خلافت بیعت کردند، نخستین اقدام او برداشتن معاویه از حکومت دمشق بود و هرچند مشاوران وی به او گفتند باید این کار را چندماهی به تأخیر اندازد تا پایه‌های حکومت محکم تر شود، گفت: راضی نیستم معاویه یک لحظه بر مسلمانان ستم کند. 
8- حسین (ع) دانسته بود که یزید به هیچ‌وجه از او دست بر نخواهد داشت و اکنون که بیعت او را نپذیرفته و از مدینه به مکه آمده، کسانی را فرستاده است تا به هنگام حج او را ناگهان بکشند. با ریختن خون او دو منکر در جامعه اسلامی پدید می‌آید: یکی این که حرمت خانه خدا شکسته می‌ شود و در جایی که چرنده و پرنده در امان است و کسی نباید متعرض آنان گردد، پسر دختر پیغمبر را می‌کشند و دیگر این که با چنین کشتن خون او به هدر می‌رفت. 
فراهم آمدن مجموع این مقدمات تکلیف او را روشن کرد و او باید به عراق می‌رفت.[9]
 

فلسفه قیام امام حسین (ع) 

در میان مورخان و صاحبنظران تاریخ اختلاف است که هدف و فلسفه قیام او چه بوده و اصولاً امام حسین (ع) با این قیام به دنبال چه چیزی بوده است. در این باره بعضی دیگر معتقدند که امام برای تشکیل حکومت به سوی کوفه حرکت نموده و این گروه دوم نیز بر دو قسم می‌باشند. بعضی می‌گویند: امام با شهادت خود می‌خواسته فردای قیامت شیعیان و پیروانش را شفاعت کند؛ اما آنچه مورد تأیید مؤلف محترم کتاب «قیام حسین (ع)» است ،همان اعتقاد به امر به معروف و نهی از منکر است.