این روزها و شبها حال و هوای قلم، جور دیگری میشود؛ خود میرود و کنار دفتر، یک کربلا مینویسد، یک حسین یک زینب، جشن تولد نقاشی میکند آنوقت تو؛ میمانی چگونه با اینها جمله بسازی.
جملاتی که دیگر قلم بدون اختیار تو آنها را مینویسد. حالا کاغذ نمادی از فرات میشود و باران چشمهایت، فرات را سرشار میکند.
امشب درهای آسمان باز است و فرشتگان گهوارهاش را از یکدیگر میربایند، صدای خنده آسمان، گوش زمین را کر میکند؛ عرش آذین بسته میشود و خدا مهمانی میلاد حسین (ع) را خودش میزبانی میکند.
اهل کساء پیامبر (ص) کامل شدهاند!
حالا دیگر مجوز نزول تطهیر هم صادر میشود، کون و مکان بیقرار قرار دل فاطمه (س) هستند.
علی و زهرا (ع) شادتر از هرلحظه دیگری هستند و آمادهاند که گدایان را مرحمتی دهند.
امشب حسن (ع) برای برادر تازه واردش از جان مایه میگذارد.
قلم هرچه جلوتر میرود انگار بیشتر بغض گلویش را میفشارد و بغضش میشکند در میان اینهمه جمله تبریک و شادباش بغض قلم میشکند.
حسین (ع) و تو چه میدانی حسین (ع) کیست؟
غم با حسین (ع) عجین است و نمیشود اسم حسین (ع) را کنار کربلا ننوشت. ابراهیم و نوح و آدم (ع) هم اعتراف کردهاند؛ نام حسین (ع) میشکند و میگریاند و همین نام، خودش روضه میخواند.
کاغذ در خون میشود و ناگهان قلم در خون خود غرق میشود و حالا پای دل درمیان است... با دلم برایت مینویسم.
دعوتم کن به جشن میلادت. هدیه آوردهام؛ کاسه کاسه اشک، سبد سبد گدایی و کوله باری از محبت.
دعوتم کن تا مثل فطرس بالهای سوخته و قلب شکستهام را به گهوارهات بزنم.
دعوتم کن زنجیرهای دلم را با قنداقه تو باز کنم.
من سالهاست منتظر این دعوت هستم.
تولدت مبارک ارباب!