تولد

در هجرت دوم به حبشه، جعفربن ابیطالب همسرش اسماء را با خود همراه برد[1] و عبداللّه، به عنوان نخستین مولود مسلمانان، در آنجا متولد شد.[2]

وی در سال هفتم هجرت، پس از غزوه خیبر، به همراه خانواده‌اش به مدینه بازگشت و در کودکی با رسول اکرم بیعت نمود.[3] گفته شده که وی هنگام بیعت با پیامبر 7 ساله و هنگام وفات پیامبر، 10 ساله بوده است.[4] بنا بر این روایات، وی در سال دوم وسوم هجرت به‌دنیا آمده است.[5]

بازگشت

در سال هفتم هجری پیامبر (ص) براى نجاشى نامه  نوشتند تا بقیه اصحابی که آنجا مانده ‏اند را روانه کند. نجاشى چنان کرد و با دو کشتى آن‌ها را روانه ساخت و ایشان در ساحل بولا که همان ساحل جار است، پیاده شدند و از آن جا براى مدینه شتر کرایه کردند و چون به مدینه رسیدند، متوجه شدند پیامبر (ص) در خیبر است و به آن جا رفتند. آنها هنگامى رسیدند که فتح خیبر تمام شده بود، پیامبر (ص) با مسلمانان صحبت فرمود که آن‌ها را در غنایم شریک سازند وآنها پذیرفتند و چنان کردند.[6]

عبدالله هم به همراه خانواده‌اش به مدینه بازگشت و در کودکی با رسول اکرم (ص)، بیعت نمود.[7]

سال 8 هجرت در جنگ موته جعفر بن ابیطالب به شهادت رسید. از زمانی که پدر عبدالله در جنگ موته به شهادت رسید، عبدالله پیوسته مورد تفقد ودلجویی پیامبر خدا (ص) قرار گرفت. اسماء می‌گوید: من در روز کشته شدن جعفر و یاران او، حدود چهل کیلو آرد خمیر کردم و خورشی درست کردم، پسرانم را شستشو دادم و روغن و بوی خوشی به آن‌ها زدم. ناگاه رسول خدا (ص) به خانه‌ام آمد و فرمود: ای اسماء! پسران جعفر کجایند؟ من پسرها را حضور رسول خدا (ص) آوردم. پیامبر (ص) آن‌ها را به سینه خود چسبانید و بوئید. سپس پیامبر (ص) گریست. گفتم: ای رسول خدا! مثل این که خبری از جعفر به شما رسیده است. پیامبر (ص) فرمود: آری، امروز کشته شد.[8]

امام صادق (ع) به نقل از پدرش فرمود: امام حسن و امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر در کودکی با پیامبر (ص) بیعت کردند. هیچ کودکی جز آن‌ها، با پیامبر بیعت نکرد

عبدالله بن جعفر می‌گوید: به خاطر دارم که رسول خدا (ص) نزد من آمد و خبر مرگ پدرم را آورد. من به آن حضرت نگاه می‌کردم وایشان بر سر من و برادرم دست می‌کشید و از چشمانش اشک سرازیر می‌شد و از محاسن مبارکش می‌چکید. سپس عرضه داشت: پروردگارا! جعفر برای رسیدن به بهترین ثواب ها پیشگام شد. پروردگارا! خودت بهترین جانشین برای فرزندان او باش به بهترین نحوی که در مورد یکی از بندگان خوداعمال می‌فرمایی.

سپس به مادرم فرمود: ای اسماء! به تومژده ای بدهم؟ گفت: آری، پدر و مادرم فدای توباد! فرمود: خداوند - عزوجل - برای جعفردوبال قرار داده است که در بهشت پروازمی کند. مادرم گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! این مطالب را به مردم بگو. پیامبر (ص) برخاست و دست مرا گرفت و درحالی که دست به سرم می‌کشید و نوازش می‌فرمود، به منبر رفت و مرا بر پله پایین، جلوی خود نشاند و با چهره‌ای اندوهگین فرمود: مرد باداشتن برادر و پسرعمو احساس افزونی و قدرت می کند. همانا جعفر کشته شد و خداوند برای او دو بال قرار داده است که در بهشت پروازمی کند. رسول خدا (ص) از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت و مرا همراه خود برد و دستور فرمود غذایی برای خانواده ما درست کنند. آن حضرت برادرم را نیز نزد ما آورد و ما با رسول خدا (ص) غذا خوردیم. غذایی بسیار خوب وفرخنده... سه روز با آن حضرت بودیم. آن حضرت به هریک از حجره های خود که می‌رفت، ما همراه او بودیم. سپس به خانه خود برگشتیم.[9]

همچنین عبدالله می‌گوید: پیامبر (ص) پس از گذشت سه روز از شهادت پدرم، به خانه ما آمد و فرمود: فرزندان برادرم را نزد من بیاورید. ما را که کودکانی بودیم، نزد او آوردند. در همان وقت فرمان داد تا سلمانی موی سرهای ما را بتراشد. آن گاه فرمود: محمدشبیه عموی ما، ابوطالب است و عبدالله شبیه خلق و خوی من است. سپس دست مرا گرفت و بلند کرد و گفت: خدایا! جانشین جعفر در اهل و عیالش باش و خرید و فروش عبدالله را نیز مبارک گردان. دراین هنگام مادرمان آمد و از یتیمی ما شکوه کرد. آن حضرت فرمود: از چه می ترسی؟ آیا از سرپرستی آن‌ها وحشت داری، در حالی که من در دنیا و آخرت ولی و سرپرست آن‌ها می باشم؟[10]

بیعت:

امام صادق (ع) به نقل از پدرش فرمود: امام حسن و امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر در کودکی با پیامبر (ص) بیعت کردند. هیچ کودکی جز آن‌ها، با پیامبر بیعت نکرد.[11]

عبدالله 10 سال بیشتر نداشت که پیامبر (ص) فوت کرد.[12] بنابراین، بیعت او با پیامبر (ص) در دوران کودکی محرز است. او از پیامبر احادیثی هم نقل کرده است.

در دوران خلفا

در دورۀ خلافت عثمان، هنگام تبعید ابوذر به ربذه، عبداللّه به تبعیت از علی (ع)، ابوذر را تا بیرون مدینه بدرقه کرد.[13]

به گفتۀ ابن ابی الحدید در جریان شراب‌خواری ولید بن عقبه، والی عثمان در کوفه، عبداللّه به دستور علی (ع) بر ولید حد جاری نمود. در سال 35 هنگامی که عثمان در محاصره مخالفان بود، عبداللّه ظاهراً جزو کسانی بود که از طرف علی (ع) برای حفظ جان عثمان از تعرض مخالفان کوشید.[14]

عبدالله بن جعفر نه فقط برادرزاده و داماد حضرت علی (ع) بود، بلکه عاشقی دلداده و با اخلاص، کارگزاری فعال، نیرویی مجرب و کارآزموده در میدان‌های نبرد و پشتیبانی محکم و قوی برای آن حضرت به شمار می‌آمد

دوران حکومت حضرت علی(ع)

عبدالله بن جعفر نه فقط برادرزاده و داماد حضرت علی (ع) بود، بلکه عاشقی دلداده و با اخلاص، کارگزاری فعال، نیرویی مجرب و کارآزموده  در میدان‌های نبرد و پشتیبانی محکم و قوی برای آن حضرت به شمار می‌آمد. حضرت علی (ع) نیز به او عنایت ویژه‌ای داشت.

الف - کارگزار کاردان

عبدالله بن جعفر در ایام خلافت حضرت علی (ع) یکی از کارگزاران آن حضرت بود؛ و از طرف ایشان پست کتابت را پذیرفته بود.[15]، همان گونه که حضرت علی (ع) در زمان رسول خدا (ص) پست کتابت را عهده‌دار بود.[16]

شغل کتابت بسیاری از موارد را شامل می‌شد، ازجمله کتابت وحی که حضرت علی (ع) متصدی آن بود و پس از رحلت رسول اکرم (ص) این پست حذف گردید؛ اما بقیه موارد که شامل نامه نگاری‌های حکومتی، نامه به شخصیت‌های داخلی و خارجی و... بود، وجود داشت.

ب - فرماندهی در جنگ جمل

عبدالله بن جعفر بنا به وظیفه‌ای که احساس می‌کرد، همراه دیگر یاران رسول خدا (ص) به حمایت و پشتیبانی از امیرمؤمنان علی (ع)، برای خاموش ساختن فتنه و آشوب، در رکاب آن حضرت به بصره شتافت و به فرماندهی لشگر ده هزار نفری در جنگ جمل منصوب گردید.[17]

ج - فرماندهی در جنگ صفین

او از فرماندهان سپاه حضرت علی (ع) در جنگ صفین بود.[18] عبدالله فرمانده طایفه‌های قریش، اسد و کنانه بود.[19] عبدالله در جنگ صفین رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد.[20]

د - امضاکننده پیمان حکمین

با خیانت آشکار معاویه و فریب خوردن سپاهیان حضرت علی (ع) و فروکش کردن جنگ صفین، رأی تحمیلی بر این شد که یک نفر به نمایندگی از مردم عراق و یک نفر به نمایندگی از مردم شام بر اساس کتاب خدا و سنت رسول الله (ص) به ختم غائله بپردازند.

پیمانی مشروح و مفصل نوشته شد و 27 نفر از یاران حضرت علی (ع)، ازجمله عبدالله آن را امضاء کردند.[21]

ه - موضع گیری در برابر خیانت حکمین

پس از پایان گرفتن سرنوشت حکمیت و خیانت حکمین به اسلام و مسلمانان، یاران حضرت علی (ع) لب به اعتراض گشودند. آن‌ها از اینکه حضرت علی (ع) فردی ساده لوح را برای گفت و گو با عمرو بن عاص فرستاده بود، ناراحت بودند.

روزی امام علی (ع) بر فراز منبر از امام حسین (ع) خواست تا درباره حکمین سخن گوید. سپس از عبدالله بن عباس چنین درخواستی کرد. بار دیگر، به عبدالله بن جعفر دستور داد تا درباره حکمین سخن بگوید. عبدالله بن جعفر پس از حمد و ثنای الهی، گفت: ای مردم! این امر چیزی بود که نظر خواهی‌اش با علی و پذیرفتنش از دیگری بود، اما شما آمدید و عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری کلاهی) را پیشنهاد داده، گفتید: به غیر از او رضایت نمی‌دهیم.

به خدا سوگند نه علمی از او آموختیم و نه امیدی به او داشته و نه از پیش یار خود می‌دانستیم. این کار نه تباهی مردم عراق را در پی داشت و نه کار شامیان را سروسامان داد و نه حق علی (ع) را به پاداشتند و نه باطل معاویه را سرنگون ساختند.

چنین نیست که حق به وسیله طلسم جادوگران و یا به دمیدن شیطان از بین برود. ما امروز بر همان نظری هستیم که دیروز از آن دفاع می‌کردیم.[22]

منظور عبدالله از این سخن، این بود که به اعتراض کنندگان بفهماند که ایرادشان نابجاست، زیرا این خیانت آشکار نتیجه کار نادرست خودشان بود.

وی تا صلح امام حسن (ع) با معاویه (در سال 41)، با امام حسن (ع) همراه بود.[23]

درباره حضور نداشتن عبدالله بن جعفر در کربلا، عللی ذکر شده که بعضی از آن‌ها مورد تأمل است و نمی‌توان آن‌ها را پذیرفت، اما تعدادی از آن‌ها قابل اعتماد است

در زمان معاویه

معاویه وی را سید بنی‌هاشم لقب داد، اما عبداللّه چنین لقبی را مختص به امام حسن و حسین دانست.[24] احترام معاویه به عبداللّه‌ بن جعفر برخاسته از تلاش معاویه برای جذب بزرگان و سران قبایل و شاید برای کاستن از مقام فرزندان علی، بوده است.[25]

در مجالس معاویه بارها بین عمرو بن عاص و یزید با عبداللّه‌ بن جعفر مفاخراتی صورت گرفت[26] در یکی از این مجالس، که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) نیز حضور داشتند، بین معاویه و عبداللّه مشاجره‌ای رخ داد و عبداللّه به بیان فضیلت علی (ع) و خاندانش پرداخت.[27]

به گفته ابن ابی الحدید، چون امام حسن (ع) به شهادت رسید، مروان از دفن وی در کنار مرقد پیامبر (ص) جلوگیری کرد؛ عبداللّه، امام حسین (ع) را سوگند داد که از مشاجره با مروان بپرهیزد.[28]

عدم حضور عبدالله بن جعفر در کربلا

چرا عبدالله جعفر، امام حسین را در سفر به کربلا همراهی نکرد؟

درباره حضور نداشتن عبدالله بن جعفر در کربلا، عللی ذکر شده که بعضی از آن‌ها مورد تأمل است و نمی‌توان آن‌ها را پذیرفت، اما تعدادی از آن‌ها قابل اعتماد است. از مهم‌ترین و بهترین آن، دلایل مریضی و کهولت سن عبدالله است که با وقایع تاریخی دیگر، ازجمله فرستادن خانواده با کاروان امام حسین (ع) و تأسف بر عدم حضور در کربلا سازگاری بیشتری دارد. به نظر می‌رسد، این موارد از علل اصلی عدم حضور عبدالله در کربلا باشد. تأیید بر این مطلب، جایگاه و احترامی است که عبدالله بعد از واقعه عاشورا نزد ائمه (ع) و بنی‌هاشم داشته و کسی او را به جهت عدم حضور در کربلا نکوهش نکرده است و حضرت زینب به عنوان همسر عبدالله او را بر حضور نداشتن در کربلا نکوهش نکرده و با او زندگی می‌کرده است و در تاریخ نقلی از آن حضرت که در ذم عبدالله باشد نیامده است و این خود گواه بزرگی است بر اینکه عبد الله از نگاه آن‌ها مقصر نبوده است.

 حضور نداشتن برخی افراد موجه در کربلا: برخی از افراد سرشناس و موجّه در قیام کربلا حضور نداشتند و عذر نبودن آن‌ها نیز تا حدودی قابل توجیه است؛ از این جهت به صرف نبودن در کربلا از رستگاری و ایمان دور نمی‌شوند. هر چند غایبان در نهضت کربلا ضرر بزرگی کردند که توفیق شهادت در کنار ابا عبدالله را به دست نیاوردند، اما این به معنای خروج آن‌ها از ایمان نیست. در هر صورت این گونه نیست که هر کسی که در کربلا حضور نداشت جزو خیانت کاران به قیام اباعبدالله باشد، بلکه حتی بسیاری در زمره مؤمنان قرار می‌گیرند، اگر چه آن‌ها را یارای برابری با شهدای کربلا نیست و شهدای کربلا به فضیلتی دست یافتند که کمتر بشری را قدرت رسیدن به آن است.

علامه حلّی نیز تأییدی بر این مطلب دارد که عبدالله جعفر و امثال او را نباید به دلیل حضور نداشتن در کربلا، از ایمان خارج دانست.

علامه مجلسی به نقل از علامه حلی می‌گوید: در اصل تشیع ثابت شده که ارکان ایمان توحید، عدل، نبوت و امامت است و مقام و شأن محمد بن حنفیه و عبدالله جعفر و امثال این‌ها بزرگ‌تر و عظیم‌تر از این است که خلاف حق اعتقاد داشته باشند و از ایمانی که توسط آن ثواب دائم کسب می‌کردند و از عقاب خلاصی می‌یابند، خارج شوند.[29]

 برخی دیگر هم احتمال داده‌اند شرکت نکردن او به اشاره و فرمان امام بود تا عبدالله برای حفظ بقیه بنی‌هاشم در مکه و مدینه باقی بماند. 

با توجه به این که او در آن زمان حدود 70 سال سن داشت و شاید کهولت سن به همراه ناتوانی او سبب شد که امام قیام را بر وی واجب نکرده باشد. از این رو به فرمان امام در جنگ شرکت نکرده باشد و برای حفظ بقیه بنی‌هاشم در مکه و مدینه باقی بماند.

 یکی از علل مذکور در میان محقّقان، نابینایی عبدالله بوده است. این دلیل خالی از اشکال نیست؛ زیرا یک انسان نابینا طبیعتاً محدودیت‌هایی را در جامعه دارد و نمی‌تواند فعالیت‌های اجتماعی چندانی داشته باشد؛ اما عبدالله فعالیت‌هایی داشته که عادتاً از یک انسان نابینا بعید است. ازجمله فعالیتی که عبدالله در امان گرفتن برای امام حسین (ع) انجام داده، پذیرش نابینایی عبدالله را کمی سخت می‌کند، عبدالله به امام می‌نویسد: «اما بعد، من تو را به خدا سوگند می‌دهم که چون نامه مرا خواندى از این سفر بازگردی؛ زیرا من از این راهى که بر آن می‌روى، بیمناکم، از این‌که هلاکت تو و پریشانى خاندانت در آن باشد و اگر امروز تو از میان بروى روشنایى زمین خاموش خواهد شد؛ زیرا تو چراغ فروزان راه‌یافتگان و آرزو و امید مؤمنان هستى، به راهى که می‌روى شتاب مکن تا من به دنبال این نامه خدمت شما برسم و السلام». بعد از این عبد اللَّه به نزد عمرو بن سعید رفته از او درخواست کرد امان نامه براى امام حسین (ع) بفرستد و او را آرزومند سازد که از این راه بازگردد، پس عمرو بن سعید نامه براى آن حضرت نوشت و ... پس وقتی عبد اللَّه بن جعفر به آن حضرت رسید و نامه عمرو بن سعید را به او دادند، در بازگشت آن حضرت کوشش بسیار کردند، اما امام حسین (ع) قبول نکردند.[30]

علاوه بر آن تأسف او از اینکه در کربلا حضور نداشته را می‌توان از فحوای داستان او و غلامش به دست آورد. نقل شده وقتی خبر شهادت فرزندانش در کربلا را به وی دادند او گفت: انا لله و انا الیه راجعون. غلام عبد الله به نام ابو السلاسل در این زمان گفت که این مصیبتی است که به سبب حسین بن علی دریافتیم. عبدالله وقتی این جملات را شنید سخت برآشفت و سر و دهن غلام را با نعل کوفت و فرمود «یابن اللخناء أ للحسین تقول هذا و الله لو شهدته لاحببت ان لا افارقه حتی اقتل معه» ای پسر زن زشت آیا در حق حسین (ع) این گونه سخن می‌گویی؟ به خدا سوگند اگر در کنار او حضور داشتم دوست داشتم هرگز از وی جدا نشوم تا اینکه در نزد او شهید شوم.[31]

وفات:

تاریخ وفات او را با اختلاف، سال 80 و سن او را در هنگام وفات 90 سال  نوشته‌اند. وفات عبدالله بن جعفر مصادف با سالی بود که در مکه سیلی بزرگ جاری شده و صدمات زیادی بر حجاج وارد نمود.[32]

 گویند به هنگام وفات که بسیار تهیدست شده بود، مردی پیش او آمد و گفت: «حال من از ظلم حاکم و حوادث زمان وخیم شده، اگر می‌توانی کمکی به من بکن». عبدالله که چیزی نداشت ردای خویش را به او داد و به خانه خود و به روایتی به مسجد جامع، رفت و گفت: «خدایا! مرا عادتی دادی و من نیز بندگان تو را مطابق آن، عادت داده‌ام؛ اگر آن را از من بریده‌ای، پس مرا زنده مدار».

 او در همان روز یا چند روز بعد بیمار شد و با همان بیماری از دنیا رفت.[33]

عبدالله بن جعفر در زمان عبدالملک در مدینه وفات یافت و ابان بن عثمان امیر مدینه بر او نماز گذارد.

ابان بن عثمان درحالی که در مرگ او می‌گریست، گفت: «به خدا قسم! در تو هیچ شری نبود؛ فطرتاً نیکوکار و شریف بودی».

پیکر عبدالله با حضور و ازدحام شدید مردم مدینه، در بقیع به خاک سپرده شد.[34]

ابن نجار و سمهودی نوشته­اند که عبدالله بن جعفر را در بقیع دفن کردند و محل دفن او دار عقیل، در کنار تربت عقیل است.[35]

سمهودی می­نویسد: «وقد ذکر أبو الیقظان إنّه کان أجود العرب و إنّه توفی بالمدینه... و دفن بالبقیع».[36]

ابویقظان نقل کرده که عبدالله بن جعفر بخشنده­ترین فرد عرب بود. او در مدینه وفات یافت و در بقیع دفن گردید.

 برخی نیز گفته‌اند: در مورد زمان و مکان وفات عبدالله قول دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه: وی در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک در ابواء وفات یافت و خود سلیمان بر او نماز گزارد.[37]