ملاقات محمد حنفیه با امام حسین (ع) در هنگام خروج آن حضرت از مکه به سمت کربلا

محمد حنفیه برادر امام حسین (ع)، اول بار در مدینه به ایشان نصیحت کرده بود که خـود را بـه کشتن ندهد و به سوی مکه یا یمن[1] برود. بار دوم که محمد برای ایام حج به مکه آمده بود و به شدت بیمار بود، حضرت را موعظه کرد و او را از رفتن به کوفه بر حذر داشت. او ایشان را از بی‌وفایی مردم کوفه نـسبت بـه پدر و برادرش بیم داد و ماندن در مکه را پیشنهاد کرد؛ اما امام حسین (ع) با طرح این مسئله که یزید با ریختن خون او به حرم الهی بی‌حرمتی خواهد کرد، صبح اول وقت تصمیم گرفت مکه را ترک کند. محمد به سرعت خـود را بـه امام (ع) رساند و گـفت مگر دیشب نگفتی که طـرح تو را بـررسی خـواهم کرد؛ ولی امام حسین (ع) فرمود: «آری؛ ولی پس از آنکه از هم جدا شدیم، رسول خدا (ص) را به خواب دیدم که فرمود حرکت کن، زیرا خدا خواسته است که تـو را کـشته بـبیند.» محمد پس از استرجاع از امام شنید که: «خدا خواسته که زنان و اطفال را اسـیر ببیند.»[2]

نظرات محمد بن حنفیه در جلوگیری از شروع یک فاجعۀ دیگر، با توجه به شرایط جامعۀ اسلامی که معاویه پس از شهادت حضرت علی (ع) بر آن حاکم کـرده بـود، مانند واجـب کردن سب علی (ع) بر منابر شهرهای اسلامی، رواج افکار جبرگرایانه و تقدیر گرایانه مانند مـرجئه و جبریه مبنی بر خواست خدا در برقراری حکومت بنی امیه و خستگی مردم از جنگ‌های داخلی و خارجی در زمان  رسول خدا (ص)و امام حـسن (ع)، کاملا عاقلانه و سـیاستمدارانه تـلقی می‌شود. محمد مانند یک سیاستمدار آگاه به شرایط اجتماعی و سیاسی، پیشنهاد «وقت کشی» به امام مـی‌دهد تـا به عبارتی مردم، خودشان حاکم انتخاب کنند و امام برای دعوت به خویش از این شهر به آن شهر در سفر باشد تا حـقانیت خـود را ثـابت کند. به زعم دیدگاه محمد بن حنفیه، امام باید برای خود یارانی را گردآورد و سپس دست بـه قـیام بـزند. این سیاسی کاری معقول به نظر می‌رسد. در تمام ادوار و جوامع کسانی که به دنبال اهداف سـیاسی بـوده‌اند سعی مـی‌کنند از منابع خود و دیگران هزینه کنند تا بهتر استفادۀ سیاسی ببرند.

امام حسین (ع) می‌دانست که جامعه، تحت تـأثیر اوضـاع و احوال زمان و تأثیر شدید تخدیر دینی و بیم از سرکوبی مادی و تسلیم طولانی در برابر فرمانروایان مـستبد قـرار گـرفته است؛ و دیگر ممکن نیست حتی از راه مناظره و گفت و گو و اقناع آنها، تغییری در مردم حاصل شود؛ بنابراین با شتاب زمام کار را بـه دسـت گرفت و حرکت را آغاز کرد؛[3]و به نصایحی که از سر صدق و دوستی یا از باب منطق مـعامله و عـقلی و شـخصیت‌های مانند عبدالله بن عباس[4] و محمد بن حنفیه یا از سر فرصت طلبی و بهره‌برداری سیاسی افرادی همچون عبدالله بـن زبـیر گوش نسپرد و پاسخ‌هایی به آنان داد که «خود از هرکس بدان آگاه‌تر بود.»[5]

نکتۀ مهم دیـگری کـه از سـخنان امام حسین (ع) در مدینه و مکه قابل فهم است و به عنوان عامل مهم نهضت ایشان شمرده می‌شود، مسئلۀ «امر بـه معروف و نـهی از مـنکر» است که در خصوص اهمیت آن در قرآن و سنت پیامبر (ص) و ائمۀ اطهار (ع) بحث شده است؛ از جمله حـدیثی را پیـامبر (ص) فرموده‌اند: «اگر امت من امر به معروف و نهی از منکر را به دیگران واگذارند باید منتظر عذاب الهی باشند.»

استاد شـهید مـطهری در این باره با استناد به آیۀ قرآنی می‌نویسد: «عذاب الهی نه (این است که) فقط از آسـمان سـنگ ببارد؛ بلکه به این منظور است کـه خداوند قـادر اسـت از بالای سرش عذاب بفرستد یا از زیر پای شما عـذاب بـجوشاند؛ یا شما را دسته دسته کند یا اینکه زیان خودتان را بر خودتان بازگرداند؛ یعنی با همدیگر بـه سـتیز و دعوی برانگیزاند».[6]

«عزت نفس» نیز نتیجۀ مهم دیگر عـمل امـر به معروف و نـهی از مـنکر است.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله‌وسلم فرموده‌اند: «اگـر می‌خواهید عزت داشته باشید، امر به معروف و نـهی از مـنکر کنید تا دشمن دربارۀ شما حساب کند؛ اما اگر نداشته باشید اولین خاصیتش ضـعف و پسـتی شما است، آن وقت دشمن هم دربـارۀ شما حساب نخواهد کـرد و اگـر همانند یک برده و بنده التـماس هـم بکنی جوابت را نخواهد داد.»[7]

امام حسین (ع) برای حکومتی که می‌خواست بگیرد[8] به ترفندها و روش‌های ماکیاولی نیازی نداشت. به تعبیر دکـتر شـریعتی: «...با شکل کاروانی که حرکت می‌دهد و شـکل حـرکتی کـه انتخاب می‌کند از راه اصلی نـه فـرعی مکه به عراق- نشان مـی‌دهد کـه امام حسین (ع) برای کار دیگری حرکت کرده اسـت، کاری کـه نـه گـریز اسـت، نه انزوا است، نه تسلیم اسـت، نه تـرک مبارزۀ سیاسی. برای آغاز مبارزۀ فکری و علمی و فقهی و اخلاقی و امور خیریه و نه قیام نظامی است... نه می‌تواند خاموش بـماند کـه وقـت از دست می‌رود، دارد همه چیز ریشه‌کن می‌شود و زدوده،... او نـمی‌تواند خاموش بـنشیند کـه مـسئولیت جـنگیدن بـا ظلم را دارد، از طرفی نمی‌تواند بجنگد که نیروی جنگیدن را ندارد... او تنهاست؛ اما انسانی تنها نیز در این مکتب مسئول است... زیرا مسئولیت، از آگاهی و ایمان پدید می‌آید نه از قدرت و امکان و هرکس بیشتر آگـاه است، بیشتر مسئول است و از امام حسین (ع) آگاه‌تر کیست؟»[9]

 آنچه اهمیت دارد روشنی مواضع امام حسین (ع) از ابتدا تا انتهای راه است. روشن است که شهادت آن حضرت و خاندانش و اسارت زنان و اطفال کـاروانش برای دنیا طلبی و سیاست بازی نبود

مؤلف «تشیع در مسیر تاریخ» در این مورد می‌نویسد: «...اقدامات حسین (ع) از همان ابتدا تا انتها نشان می‌دهد که استراتژی او هـدفی بـالاتر از این داشت که فقط به خلافت دسترسی پیدا کند. هیچ مدرکی دال بر اینکه امام حسین (ع) در مکه از هودارانش اسم نویسی کرده باشد، یـا بـه تبلیغ اندیشۀ خود در میان افراد زیادی که برای حج به مکه می‌آمدند بپردازد، وجود ندارد؛ همچنین دلیلی بر اینکه او مأموران مخفی برای ایجاد شورش در استان‌هایی نظیر یمن و فارس که نـسبت بـه خاندانش هوادار بودند فـرستاده بـاشد، نیست. گرچه عده‌ای از اعضای خاندانش او را به انجام چنین امری نصیحت می‌کردند.»[10] نام‌نویسی نکردن از مردم برای رفتن به کربلا، نفرستادن مأموران مخفی به نقاطی مانند یمن و فارس، بی اعتنایی افراد ماجراجو و شهرت طلب نسبت به امام و رها کردن آن حضرت، برنگشتن از عراق پس از شنیدن خبر شهادت مـسلم بـن عقیل و ادامۀ راه، از دلایل دیگری است دال بر عزم و جزم امام حسین (ع) برای رسیدن به هدف خویش، اما نه به هر روش و ترفندی.

 آنچه اهمیت دارد روشنی مواضع امام حسین (ع) از ابتدا تا انتهای راه است. روشن است که شهادت آن حضرت و خاندانش و اسارت زنان و اطفال کـاروانش برای دنیا طلبی و سیاست بازی نبود؛ چرا که ایشان در صحنۀ عمل آنچه را که داشت در طبق اخلاص نهاد؛ اما برخی دیگر که فقط به نصیحت و موعظه اکتفا کردند طـبق نـامۀ امام حـسین (ع) به محمد بن حنفیه و بنی هاشم که «...اگر هرکس روگرداند پیروزی را نمی‌یابد» چند سالی بیش عمر نکردند. عمری سرشار از اندوه و انزوا و خاموشی و فراموشی.[11]

 

سخن بـا فرزدق

«دل‌های مردم با شما و شمشیرهایشان علیه شما و مقدرات در دست خداست که هـر طـور بـخواهد انجام می‌دهد». پاسخی است که به همام بن غالب معروف به فرزدق در منطقه صفاح[12] یا بشر بن غالب در مـنزل ‌ ذات عرق نسبت داده شده؛ علاوه بر این دو به چهار تن از یاران امام حسین (ع) هنگام فرار از کوفه نـیز ایـن سخن را نـسبت داده‌اند، وقتی که امام حسین (ع) می‌پرسد نظر مردم عراق نسبت به اوضاع چگونه است.[13] جدای از اختلاف در روایت، پاسخ امام حسین (ع) مهم است کـه می‌فرماید: «فرزدق درست گفتی، مقدرات در دست خداست و او هر روز فرمان تازه‌ای دارد. اگر پیشامدها بر طبق مراد باشد در مقابل نعمت‌های خداوند سپاسگزاریم و هموست مددکار و شکرگزاری برای او. اگر حوادث و پیشامدها در میان ما و خواسته‌هایمان حایل شود و کارها طبق مرادم پیش نرود باز هم آنکس کـه نیتش حق و تقوا بر دلش حکومت می‌کند از مسیر صحیح خارج نشده است.»[14]

نکات مهم این گفت و گو این است که امام حسین (ع) از فضای حاکم بر عراق بی‌اطلاع نبوده است؛ زیرا ایشان در حکومت پدر و برادرشان شاهد رفـتار و اعـمال مردم عراق بوده [15]، خطبه‌های مهم پدرش در بیان بی‌وفایی و تردید و دودلی مردم کوفه را شنیده است. اگر در این سن و سال و در موقعیت‌های مختلف از اوضاع مردم عراق می‌پرسد، اطلاع یافتن سریع از تغییر و تحول در اوضاع و شرایط مردم عراق بـه خـاطر کمبود وسایل ارتباط جمعی در آن روز و در جریان قرار دادن یا تحت تأثیر قرار دادن افراد و کاروان‌هایی است که در مسیر عراق به مکه قرار داشته‌اند؛ چون هنوز نامۀ مسلم بن عقیل به دست امام حسین (ع) نرسیده اسـت. در صـورتی کـه روایت فرزدق در منزل صفاح را بـپذیریم، امام نـاچار اسـت که در مورد اوضاع عراق پرسش کند. مهم‌تر اینکه امام (ع) به سخن فرزدق یا غیره، اعتنایی نکرده و به راه خود ادامه داده است و کار خویش را وظیفۀ الهی و نیل بـه هـدف مـعنوی می‌داند؛ چرا که بزرگی هدف، همان اندازه هم تحمل زحمت دارد؛ زیـرا «هر مـقدار که مقصود و ایدۀ انسان عظمت داشته باشد، به همان مقدار باید تحمل زحمت کند.»[16]برای ترسیم دقیق چهرۀ اجتماعی و سیاسی کوفه همین بس که حـضرت عـلی (ع) در خـطبه‌های متعدد، مردم را مورد خطاب قرار داده بود از جمله «شترانی را مانید مهار گشاده، چرانندۀ خود را از دسـت داده که چون از سویی‌شان فراهم کنند از دیگر سو بپراکنند.»

نکتۀ مهم دیگر در کلام امام حسین (ع) این است که در دو حالت پیروزی یا شهادت (احدی الحـسنین) نتیجۀ حاصل تفاوتی ندارد؛ چون نـیت و قـصد آن بر تقواست. در صورت پیروزی، سپاسگزاری خواهد کرد و در حالت شکست ظاهری، چـون بـر نیت حق بوده، از مسیر صحیح خارج نشده است .آنچه مهم است انجام تکلیف است که به تعبیر امام (ره): «شکست نبود کـشته شـدن سیدالشهدا (ع) چون قیام لله بود، قیام لله شکست ندارد.»[17]

محمد جواد مغنیه در «الشیعه و الحاکمون» در این باره می‌گوید: امام حسن (ع) و امام حسین (ع) هر دو می‌خواستند منافقانی را که می‌خواستند از اسلام بـرای خـود پوشـش بسازند، رسوا کنند؛ یکی با صلح و دیگری با شهادت خود و هر دو از کشتن باکی نداشتند، مادامی که برای اظـهار حق و رسـوا کردن باطل باشد.[18] در این دیدگاه اقدام امام حـسن (ع) به صـلح بـا معاویه و قیام امام حسین (ع) علیه یزید هر دو تکلیف است.

 

صحبت‌های امام حسین (ع) با خواهرش حضرت زینب (س)

او در اقـامت یـک روزه مـنزل خزیمیه خدمت برادر خود آمد و از هاتفی خبر داد که به وی گفته بود، به زودی بر شهدا گریه خواهی کرد، گریه بـر گـروهی که خطرات بر طبق مقدرات آنها را به سوی وفای به عهد سوق مـی‌دهد. امام (ع) در پاسـخ خـواهرش فرمود: «خواهرم آنچه مقدرات است به وقوع خواهد پیوست.»[19]

پاسخ امام حسین (ع) را باید در ادامۀ خط مشی ایشان تلقی کرد، نه اینکه حـضرت ندانسته خود را به ورطه هلاکت می‌انداخت. اگر این گونه می‌بود، شهادت ایشان بـسیار مـعمولی و غیر مؤثر تلقی می‌شد و گناهی نیز بر قاتلانش مترتب نبود. این گونه تسلیم شدن به تقدیر را بنی امـیه و در رأس آنها معاویه ترویج می‌کردند. او در جواب منتقدان خود می‌گفت: «خدا حکومت را به هرکس کـه خـواهد می‌دهد.» حضرت خود را تسلیم دستور و رضای خدا مـی‌دانند، تسلیمی کـه سـکوت و سکون و توقف نیست. استاد مطهری به استناد شـعری از رکـن الدین محمود خافی تسلیم و رضا به امر الهی را این گونه آورده:

غواصی کن گـرت گـهر می‌باید                         غواصان را چار هنر می‌باید

سر رشـته بـه دست یـار و جـان در کـف دست          دم نازدن و قدم ز سر می‌باید[20]

امام حسین (ع) پیش‌تر از اینها فـرموده بود: «همانا که دست از زندگی شسته‌ام و برای به اجرا درآوردن دستورات الهی تصمیم گرفته‌ام.» یا در پاسخ بـه عـمرو از بنی عکرمه در بطن العقبه که حـضرت را از بدفرجامی کار با کـوفیان بـیم داده بود، قاطعانه فرمود: «به خدا سوگند که ایـن نـکته بر من پنهان نیست؛ اما بر فرمان خدای نمی‌توان چیره شد و اینان تا خون مرا نـریزند از مـن دست نمی‌کشند.»[21] یا در مکه این چـنین فـرموده بـود: «از چیزی که بـر قـلم گذشته است نمی‌توان گریخت، خشنودی مـا اهل بـیت (ع) در خشنودی خداست. بر آزمایش او شکیبا هستیم و پاداش شکیبان را در می‌یابیم.»  همۀ اینها دلالت بر علم امام و یـقین او دارد که می‌دانست در روز موعود در زمین کربلا بـه قـتل خواهد رسید.[22]

امام حسین (ع) حتی بـر وقـایع آیـنده که بر بنی امـیه نازل خواهد شد هم خبر داشت. می‌دانست که آنان بر او پیروز خواهند شد و می‌دانست که از کـربلا زنده نـجات نخواهد یافت.[23] راهی که ایشان برگزیده بود، شهادت و اسـارت در آن مـقدر شـده بود کـه خـود فرمود: «مرگ بر فـرزند آدم هـمچون گردن‌بندی بر گردن دختران است.»

امام (ع) فرموده بود: «آیا مرا بـا مرگ مـی‌ترسانی و آیا بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته نیست؟»

در پاسخ به این پرسش که امام خبر قتل خویش را از کجا می‌دانست، استاد محمد تـقی جـعفری (ره) معتقد اسـت که در این مورد دو دیدگاه وجود دارد: برخی بـر ایـن بـاورند کـه امـام حـسین (ع) از شهادت خود مطلع نبوده است. گروهی دیگر به استناد علم غیبی که خداوند به انبیا و ائمه (ع) و اولیا می‌دهد معتقدند امام حسین (ع) آگاهی داشت؛ سپس نتیجه می‌گیرند: «بنابراین امام حسین (ع) با علم به شهادت که یکی از دو سـعادت حقیقی (زندگی سعادتمندانه و مرگ سعادتمندانه) از مسیر زندگی بر مبنای احساس تکلیف و فعالیت لازم برای چنین زندگی حرکت کرده است. گویی هر یک از لحظات این زندگی که به زودی به پایان خواهد رسید یک حیات ابدی است که انسان رشـد یـافته باید حداکثر تلاش را برای بهره‌برداری از آن در راه تحصیل سعادت انجام دهد.»[24]

مسئلۀ دیگر اینکه اگر شهادت امام (ع) طبق اراده و مشیت الهی بوده، پس امام حسین (ع) و قاتلان وی مجبور به این کار بوده‌اند و کار ایشان فاقد ارزش و جایگاه مـعنوی اسـت. در پاسخ به این شبهه باید گفت که اگر از منظر جبر و جبریه موضوع بررسی شود که انسان از خود اختیاری ندارد و تابع قوانین آسمانی و اراده مافوق است، این نظر درسـت اسـت؛ اما از دیدگاه قرآن مسئله فرق مـی‌کند؛ زیرا خـداوند دارای دو نوع فعالیت مستقیم و مباشر و غیرمستقیم و غیر مباشر است. نوع اول آن افعالی است که خداوند مستقیم در جوامع بشری اعمال می‌کند؛ مانند خلقت آدم و نسل او و بعد با دادن امکاناتی مانند غریزه، عقل و شعور، عواطف و احساسات، الهام و فـرستادن انـبیا هدایت انسان را به عـهده گـرفته است و همچنین هلاک کردن برخی امت‌ها و مددهای غیبی که از نوع افعال مستقیم است.[25]

اما نوع دوم افعال الهی، تصرفات و تحولاتی است که خود انسان با استفاده از آزادی و اراده به وجود می‌آورد. به عبارت دیگر انسان در چهارچوب اراده و مـشیت الهـی عمل می‌کند و سنن گوناگون الهی به دست انسان جاری می‌شود.[26] مثلا هلاک یـک قوم یا پیروزی آن به دست انسان است؛ اما در طول اراده الهی و آنچه کـه بـه انـسان مربوط است انتخاب هر کدام از آنهاست: هلاکت یا پیروزی.

 

ملاقات امام حسین (ع) با حر ریاحی در منزل شراف

 پیش از ورود به کربلا، ملاقات امام (ع) با حر که در رأس سپاه هزار نفری از سوی عبیدالله بن زیاد بـه سراغ ایشان آمده بود، از مهم‌ترین صحنه‌های تاریخی واقعۀ کربلا به شمار می‌رود.

دو صحنۀ جالب توجه در این برخورد، یکی پذیرایی امام حسین (ع) از کاروان حر است که به علت خستگی و تشنگی آنان، به دست امام (ع) و همراهان او سیراب شدند و دوم پیوستن حر و نیروهایش بـه صـف نماز امام حسین (ع) است. به عبارتی حر با یافتن گمشدۀ خود و اقتدا به امام و شهادت در کربلا، کاملا در ولایت ذوب شد.

در هنگام نماز ظهر و عصر و ملاقات با حر، امام سخنانی فرمودند که همۀ آنها حکایت از اتمام حجت ایشان بـا مـردم کوفه، برتری و شایستگی اهل بیت (ع) بر ظالمان و فاسدان بنی امیه در رهبری و ولایت بر مردم و نترسیدن از تهدید به قتلی بود که حر، امام حسین (ع) را از آن بیم داده بود. در فرازی از این گفت‌وگوها امام (ع) فرموده بود: «آیا مرا بـا مرگ مـی‌ترسانی و آیا بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته نیست؟»[27]

پیش از بررسی سخنان امام حسین (ع) بحث زمینۀ تحول و دگرگونی حر را بررسی می‌کنیم و سؤال اساسی اینکه چگونه حر، فرماندۀ عمر بن سعد که برای مـمانعت از ادامـۀ راه امـام حسین (ع) حرکت کرده است، مرید امام می‌شود و سـرانجام بـه تـعبیر برخی لقب «سیدالسعدا»[28]را دریافت می‌کند؟

این موضوع از دو طرف قابل بررسی است. هم از سوی حر که پیش از این از «دوستداران امام حسین (ع)» [29]بود و با این زمینه از میان «مرگ و زنـدگی، دین و دنـیا، مقام و گـمنامی، عافیت و رنج، به کمک تفکر و تدبر، توجه و بازگشت و ادب هنگام حضور در نماز امـام حـسین (ع)[30] در جبهۀ حق قرار گرفت. او در ساعات آخر عمر خویش به امام می‌گوید: «اول کسی که بر تو خروج کرد من بودم، اجازه بـده اول کـسی کـه به شهادت می‌رسد و اول کسی که به جدت سلام کند، من باشم.»[31]

اما از سوی دیـگر، موضوع به رهبری و مدیریت امام حسین (ع) در موقعیت بحرانی یا به تعبیر امروزی مدیریت بحران امام (ع) و جاذبه به موقع ایشان مربوط می‌شود. آن حضرت تردید و دودلی حـر را بـه یقین تبدیل می‌کند و او را از اردوی باطل به اردوی حق می‌کشاند و حر را دگرگون می‌سازد. به تعبیر دکتر شریعتی داستان حـر بـازگوی ایـن حقیقت است که تغییر رهبری و دانستن یک رهبری درست تا چه حدی می‌تواند در انسان تأثیر داشـته باشد.[32]

اما در مـورد سخن حر که امام را به مرگ تـهدید کرد، بهترین پاسخ در بطن حرکت امام (ع) از ابتدا تا انتها نهفته است؛ یـعنی مـرگ در راه عقیده و جهاد؛ یعنی ترک عافیت و گوشۀ عزلت. اگر امام حسین (ع) از مرگ ترس داشت نصیحت برادر و دیگران را مـی‌پذیرفت و در مـکه یـا مدینه به زهد و ریاضت و ریاست می‌پرداخت. امام حسین (ع) مرگ را همچون پلی میان دنیا و آخرت تعبیر کرده و در این وادی، تهدید حر هـیچ خللی در ارادۀ امام حسین (ع) وارد نکرد.

پیامبر  فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حـرام اسـت پس هـر گـاه مـعاویه را بر منبرم دیـدید شـکمش را بدرید

سقوط جامعه

اولین عبرتی که در قضیۀ عاشورا ما را متوجه خود می‌کند، این است کـه بـبینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر (ص) جامعۀ اسلامی به آن حد رسید که کسی مثل امام حسین (ع) ناچار شد بـرای نـجات جـامعه این گونه فداکاری کند.

بسیاری از رهبران دینی و سیاسی با پیروی از شعار «هیهات منا الذله» حسین (ع) به حرکت‌های انقلابی دست‌زده‌اند و شـاعران و هنرمندان و مورخان و... در حد توان خویش شهادت و مقاومت امام (ع) را در قالب کلمات به تصویر کشانده‌اند که به چـند نـمونه از آنها اشاره می‌کنیم.

ابونصر بن نباته (از شعرای قرن چهارم و متوفی بـه سـال 347 ق) سروده که «حسین (ع) همان کسی که مرگ در عزت را زندگی می‌دید و زندگی در خواری و زبونی را مرگ و کشته شدن می‌پنداشت.»

ابن ابی الحدید بـا اسـتناد بـه شاعرانی که در باب مقاومت و جنگیدن و عدم زبونی و ذلت شعر سروده‌اند، معتقد است که: «سرور و سالار این افراد کـه بـه مردم حمیت و مرگ زیر سایه‌های شمشیر را آموخت و آن را بر پستی و زبونی برگزید، ابو عبدالله حسین بن عـلی (ع) است کـه بر او و یارانش امان عرضه شد؛ ولی به خواری تن در نداد. بیم آن داشت که ابـن زیـاد اگر او را نکشد به گونه‌ای او را خـوار و زبـون کند؛ لذا مرگ را بر آن برگزید.» وی شعر حبیب بن اوس مـعروف بـه ابو تمام (188 یا 190 یا 231-232 ق) را شایستۀ امام حسین (ع) می‌داند که گفته: «و نفسی که خواری و زبونی را چـنان نـنگ می‌داند که هنگام جنگ بـیم و زبـونی یا کمتر از آن را کـفر مـی‌پندارد، او در آبـشخور مرگ، پای خویش را استوار بداشت و به آن گـفت از زیـر قدم تو، حشر و برانگیخته شدن است...»[33]

دربارۀ برتری خاندان پیامبر (ص) بر خاندان امیه و شایستگی و لیاقت اهل بـیت (ع) در امـامت و خلافت بر جامعۀ اسلامی، هر شخص بـی‌غرض با جست و جو در روایات و گـزارشات تـاریخی تصدیق خواهد کرد که این دو خـاندان بـه جز اشتراک در قومیت (قریشی بودن) هیچ وجه اشتراک دیگری نداشته‌اند. برتری خاندان پیامبر (ص) از نظر اخلاقی و علمی، رفتار و کـردار قـابل مقایسه با بنی امیه نبود. از سـابقۀ بـنی امـیه همین بس کـه پیامبر (ص) پیش‌تر از تـسلط آنان بر جامعه اسـلامی خبر داده بـود و آنان را بوزینگانی خوانده بود که منبر او را اشغال خواهند کرد.

امام حسین (ع): «آیا نمی‌نگرید که به حق عمل و از باطل نهی نمی‌شود. پس در جـامعه‌ای کـه مرز میان حق و باطل پدیدار نیست باید مـؤمن بـه لقای الهـی مشتاق شود و بـرای شهادت آماده باشد.»

امام حـسین (ع) نیز با استناد به حدیثی از پیامبر (ص) به مروان ابن حکم در مدینه وقتی ایشان را به بیعت با یـزید فراخوانده بود، فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفیان حـرام اسـت پس هـر گـاه مـعاویه را بر منبرم دیـدید شـکمش را بدرید[34]». بنابراین عدم مشروعیت و صلاحیتی که امام حسین (ع) در این بخش از سفر خود دربارۀ بنی امیه بیان می‌کند از قبل محرز شده و تـکرار و تـأکید بـر آن بیشتر به خاطر زنده نگه‌داشتن روحیه تسلیم نـاپذیری در مـیان یـارانش و عـدم پذیـرش حـکومت نامشروع یزید و بیان آن برای دسته‌های جدیدی بودند که امام (ع) به آنان روبه‌رو می‌شد.

 

خطبۀ امام حسین (ع) پس از ورود به کربلا 

پس از مراقبت حر از کاروان امام حسین (ع) که در تیررس او باشد تا رسـیدن دستور جدیدی از عبدالله بن زیاد، ناگاه پیک عبیدالله فرمانی برای حر آورد مبنی بر سختگیری بیشتر بر امام حسین (ع) و هدایت او و کاروانش به منطقۀ بی‌آب. امام (ع) پیشنهاد داد که قدری جلوتر بروند تا به منطقه‌ای که بـه طـف یا کربلا معروف بود رسیدند. حضرت فرمود: «خدایا از اندوه و بلا به تو پناه می‌برم، اینجا محل فرود آمدن ما و به خدا سوگند همین جا است محل قبرهای ما و به خدا سوگند از اینجا است که در قـیامت مـحشور و منشور خواهیم گشت و این وعده‌ای است از جدم رسول خدا (ص) و در وعدۀ او خلافی نیست».[35]

این بخش از سخنان امام حسین (ع) عینیت بخشیدن به علم غیبی پیامبر (ع) و ائمه (ع) و به عبارتی، صدق گفتار ایشان اسـت مـبنی بر شهادت امام حسین (ع) در سرزمینی بـه نـام کربلا.

آزادمردی مورد اشارۀ امام هر چند بدون اعتقاد به دین و معاد حداقل مانع ارتکاب انسان به اعمال ناشایست می‌شود؛ اما در مقایسه بـا عـمل هـمراه با اعتقاد به معاد از ارزش کمتری بـرخوردار است.

جدای از جنبۀ روایتی و تاریخی حماسه کربلا، رسیدن امام حسین (ع) و خاندانش به کربلا و شهادت او مصداقی از این آیه است که: «همانا در میان هر امتی پیامبری را برانگیختیم که خدا را عـبادت کـنید و از طاغوت اجتناب ورزید، پس گروهی از آنها هـدایت یافتند و گروهی دیگر گمراهی بر آنان محقق شد، پس در روی زمین گردش کنید و بنگرید که تکذیب کنندگان چه سرانجامی یافتند.»[36] و فرمانی است که به مؤمنان و صالحان که «با آنان ستیز کنید تا فتنه و فسادی نباشد و آئین هـمه دیـن خدا شود.»[37]

وقتی این دو آیه و آیات دیگری که دعوت به مبارزه با ظلم و فساد و فسق می‌کند را کنار پیش‌بینی‌های پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) می‌گذاریم، نتیجه می‌گیریم که حرکت امام حسین (ع) از مدینه تا کربلا، در بستر تاریخ ادیان الهی بوده و امام حسین (ع) با اقـدام و قـیام خود، پرده از راز آن گـشوده و آن را شفاف کرده است و اکنون در کربلا، حضور دارد. به گفته امام (ره): «زندگی سیدالشهدا، زندگی حضرت صاحب الزمان (عج)، زندگی همۀ انبیا عالم، همۀ انبیا از اول، از آدم تا حالا هـمه‌شان این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را می‌خواستند درست کنند.»[38] دکتر شریعتی نیز تـعبیری نـزدیک بـه این دارد و می‌نویسد: «حسین (ع) وارث پرچم سرخی است که از آدم همچنان دست به دست بر سر دست انسانیت می‌گردد و اکنون به دست او رسـیده ‌ اسـت و او نیز با اعلام این شعار که هر ماهی محرم است و هر روز عاشورا و هر سرزمینی کـربلا، این پرچـم را دسـت به دست به همۀ راهبران مردم و همۀ آزادگان عدالت‌خواه در تاریخ بشریت سپرده است.»[39]

با این دیدگاه قیام و قعود ائمـه (ع) قابل بررسی است؛ چنان که پیامبر (ص) در مورد امام حسن (ع) و امام حسین (ع) فرموده بود «این دو در دو حالت قیام و قعود امام و پیـشوا هستند.» بر دیگران ولایت دارند و صـلح یـکی و شهادت دیگری در ادامۀ یکدیگر است.

 

منشور جهانی از قتلگاه کربلا

 امام حسین (ع) از زمان ورود به سرزمین کربلا تا روز عاشورا، خطبه‌ها و سخنان دیگری داشته‌اند که از میان آنها به این بخش بسنده می‌کنیم که مقتل خوارزمی آن را به این ترتیب نقل کـرده است: وقتی دشمن مقاومت امام حسین (ع) را مشاهده کرد برای تضعیف روحیۀ ایشان به خیمه‌ها حمله‌ور شدند، امام حسین (ع) فریاد برآوردند: «ای آل ابوسفیان اگر دین ندارید و از روز جزا نمی‌هراسید، لااقل در زندگی آزادمرد باشید و اگر خود را عرب می‌پندارید به نیاکان خود بیندیشید و شـرف انـسانی خود را حفظ کنید.» و  وقتی شمر پرسید «تو چه می‌گویی؟» فرمود: «من با شما می‌جنگم و شما با من می‌جنگید و این زنان گناهی ندارند. تا من زنده هستم به اهل بیت من تعرض نکنید و از تعرض این یاغیان جـلوگیری کـنید.» که شمر این مورد را پذیرفت و نیروهایش را متوجه جنگ با امام حسین (ع) کرد.[40]

در تحلیل بخش اول سخنان امام حسین (ع) اینکه حضرت خواسته از دو جهت اعتقادی و قومیتی، سپاه مهاجم را تحت تأثیر قرار دهد. اول اینکه اعتقاد به معاد به عنوان اصلی دیـنی، ملاک پذیـرش خصایل و کردار و رفتارها و در اینجا آزادی و جوانمردی به شمار می‌رود؛ به عبارتی آزادمردی مورد اشارۀ امام هر چند بدون اعتقاد به دین و معاد حداقل مانع ارتکاب انسان به اعمال ناشایست می‌شود؛ اما در مقایسه بـا عـمل هـمراه با اعتقاد به معاد از ارزش کمتری بـرخوردار است.

از سـوی دیگر چون عرب به غیرت و حمیت و قومیت افتخار می‌کند حضرت خواسته از طریق بیدار کردن این خصلت، آنان را متوجه کردار بدشان سازد و حداقل با اسـتفاده از ایـن شـیوه، مهاجمان را به عقب نشینی و عدم هتک حرمت زنان و اطـفال وادارد کـه نفوذ معنوی کلام امام (ع) تا حدودی مؤثر واقع شد؛ ولی پس از شهادت ایشان (ع) دوباره به خیمه‌ها حمله‌ور شدند.

بخش دوم سخنان امام حسین (ع) با شمر در عدم تعرض به زنان و اطفال، یادآور دسـتورات پیامبر (ص) و امام عـلی (ع) در جـنگ‌هاست. پیامبر (ص) آزادی اسیران باسواد بدر را با تعلیم و تعلم فرزندان مـدینه پیوند داده بود. در فتح مکه به نیروهایش فرمان داد که به زخمی‌ها آزار نرسانید، درخت‌ها را از ریشه در نیاورید.

 حضرت علی (ع)  در جنگ صفین اجازۀ آب برداشتن را بـه نـیروهای مـعاویه داد؛ ولی در واقعۀ کربلا فرزندان و بازماندگان همان آزادشدگان فتح مکه و دست‌پروردگان و فریب خوردگان کوفه بـا نواده پیامبر (ص) کینه و عداوت به خرج دادند و حتی از قتل کودک شش ماهۀ امام حسین (ع) هم کوتاهی نکردند. در اینجا سخن امام حسین (ع) به عنوان مـنشوری جـهانی بـرای آیندگان بود که در جنگ‌ها رعایت مقررات اخلاقی و انسانی را اعمال کنند که متأسفانه بـر خـلاف آن در حـال جریان است.

آنچه که به عنوان تحلیل سخنان امام حسین (ع) از مکه تا کربلا مطرح شد شـمه‌ای از سـخنان امـام (ع) بود که نشان دهندۀ رسالت و تکلیفی بود که بر شانۀ خود احساس می‌کرد تا آن را به سـر مـنزل مقصود برساند. یعنی مبارزه با فساد و فسق و فجور بنی امیه و هدایت بشر و ادامۀ راه انـبیا. تـداوم مسئولیت بر عهده حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) بود تا اینکه بار مسئولیت (امامت) را به دوش گرفت.

برای انجام این وظـیفه، امام حسین (ع) از ابـتدا به مشکلات راه پر خطر که مرگ را در پیش داشت مطلع بود و نصیحت ناصحان و سرزنش ملامت کنندگان هیچ تـأثیری در انـجام تـکلیف ایشان نداشت؛ زیرا ایشان چیزی را می‌دید که دیگران از مشاهدۀ آن به هر دلیل عاجز بـودند. بـه قول دکتر شهیدی «تیزبینی او در نگرش پایان کار و تجزیه و تحلیل حوادث از برادرش محمد حنفیه و پسـر عباس و فـرزدق شـاعر و عبدالله مطیع که در مدینه و مکه و راه حجاز به عراق او را از مردم کوفه بیم دادند، کمتر نبود. او می‌دانست پایـان کـار چـه خواهد بود... به چشم می‌دید که می‌گفت مردم بندۀ دنیایند، دین را تا آنجا می‌خواهند که کـار دنـیا را با آن سر و صورتی دهند و چون روز امتحان پیش آید، دینداران اندک خواهند بود.»[41] امام حسین (ع) از آن دسته دینداران انـدک بـود که برای نجات اسلام محمدی به شهادت رسید.