هر روز فوج فوج مرد جنگی به لشگر مقابل افزوده می‌شد.

بچه‌ها ترسیده بودند.

- بابا پس کی لشگر تو می‌رسد؟

- به زودی.

طولی نکشیده بچه‌ها را صدا زد :

- بیایید عزیزانم، لشگر من نزدیک می‌شود.

بچه‌ها خیره خیره به سپاه پدر که از دور می‌آمد نگاه می‌کردند.

مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و غلامی که همراهی‌شان می‌کرد!!