شهادت رسول خدا (ص)

 

شهادت جانگداز و مظلومانه اشرف مخلوقات خاتم‌الانبیاء محمد بن عبدالله (ص) در سال 11 ه‍ در سن 63 سالگى به وسیله سَمّ[1]  بوده است؛ و طبق روایاتى عایشه و حفصه آن حضرت را مسموم کرده‌اند![2]
در 24 سفر بیمارى پیامبر (ص) شدت یافت.[3] پیامبر (ص) هنگام بیمارى فرمودند: حبیبم را نزد من حاضر کنید. عایشه و حفصه پدران خود را نزد آن حضرت حاضر نمودند. پیامبر (ص) روى مبارک خویش را از آنان برگردانید و فرمود: «حبیبم را نزد من حاضر کنید». سپس دنبال على بن ابى طالب (ع) فرستادند. چون نظر مبارک به آن حضرت افتاد او را نزد خود خواند و کلماتى به حضرت فرمود. هنگامى که على بن ابى طالب (ع) از نزد آن حضرت خارج شد، عمر و ابوبکر به او گفتند: «خلیلت به تو چه گفت؟» فرمود: «هزار باب علم به من حدیث کرد که از هر باب هزار باب دیگر باز مى‌شود».[4]
 

وصایاى پیامبر (ص)
پیامبر (ص) در لحظات آخر عمر خود وصیت‌هایى به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند و جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقربین را بر آن وصیت شاهد گرفتند. از جمله آن کلمات که جبرئیل به پیامبر (ص) مى‌فرمود و امیرالمؤمنین (ع) مى‌شنید این بود «خُمست را غصب مى‌کنند و پرده احترامت (حرمتت) را مى‌درند و محاسنت به خون سرت رنگین مى‌شود».
امیرالمؤمنین (ع) مى‌فرمایند: «هنگامى که آن کلام را فهمیدم، فریاد زدم و بر روى زمین افتادم». بعد فرمایشاتى به حضرت زهرا (ع) و حسنین (ع) فرمودند. سپس آن وصیت با چند مهر از طلا که آتش به آن نرسیده بود (و ساخته دست بشر نبود) مهر شد و به امیرالمؤمنین (ع) تحویل داده شد.[5]
 

غسل و نماز بر بدن پیامبر (ص)
امیرالمؤمنین (ع) پس از غسل دادن آن حضر به تنهایى بر ایشان نماز خواندند.[6]
مردم به جز اصحاب سقیفه در مسجد جمع شده بودند و در فکر نماز بر پیامبر (ص) و دفن حضرت بودند. امیرالمؤمنین (ع) آمدند و فرمودند: «رسول خدا (ص) امام ما است در زمان حیات و پس از وفاتش»، کنایه از اینکه براى نماز بر بدن آن بزرگوار نماز به صورت جماعت نمى‌خوانیم. در این هنگام مردم دسته دسته داخل مى‌شدند و بدون امام آیه «ان الله و ملائکته یصلون على النبى، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[7] را سه بار مى‌گفتند و بیرون مى‌آمدند.
 

دفن بدن مبارک پیامبر (ص)
بعد حضرت مولى‌الموحدین (ع) فرمودند: خداوند در هر مکانى که روح پیامبرش را قبض مى‌کند راضى است که در همان مکان دفن شود، و من آن حضرت را در حجره‌اى که از دنیا رفته دفن مى‌کنم.
امیرالمؤمنین (ع) با کمک دیگران قبرى حفر کردند و بدن حضرت را داخل قبر قرار دادند. سپس آن حضرت داخل قبر رفت و صورت پیامبر (ص) را باز کرد و گونه راست را بر زمین گذاشته در لحد را بستند و خاک روى آن ریختند.[8] 

خلاصه اى از زندگى پیامبر (ص)
آن حضرت دو ماهه - و بنابر نقلى در حمل بودند - که پدر بزرگوارشان جناب عبدالله بن عبدالمطلب (ع) از دنیا رحلت فرمود. 4 یا 7 و یا 8 ساله بودند که مادرشان آمنه بنت وهب در ابواء رحلت فرمود. 8 سال و دو ماه و ده روز از سن شریفش گذشته بود که جد بزرگوارش جناب عبد المطلب (ع) از دنیا رحلت فرمود.
25 ساله بودند که با جناب خدیجه کبرى (ع) ازدواج کردند و حضرت خدیجه (س) 40 ساله بودند.
30 سال از سن مبارک آن حضرت گذشته بود که حضرت امیرالمؤمنین (ع) متولد شدند. در 40 سالگى خداوند آن حضرت را به نبوت مبعوث فرمود. در 45 سالگى به معراج تشریف بردند و در سال پنجم از بعثت، حضرت فاطمه زهرا (ع) متولد شدند.
50 سال از عمر مبارکشان گذشته بود که جناب ابوطالب و خدیجه کبرى (ع) از دنیا رحلت نمودند.
در 45 سالگى به معراج تشریف بردند. 52 سال و یازده ماه و سیزده روز از سن مبارکشان گذشته بود که به مدینه منوره هجرت فرمودند. بعد از هجرت تقریباً ده سال در مدینه شرف حضور داشتند، تا آنکه در 28 سفر سال 11 ه‍ مسموماً از دنیا رحلت فرمودند.[9]
هنگام رحلت پیامبر (ص)، حضرت زهرا (ع) بسیار مى‌گریست. حضرت او را نزد خود فراخواند و مطلبى فرمود که حزن و اندوه فاطمه (ع) فرونشست. وقتى علت را سؤال کردند آن حضرت فرمود: «پدرم به من خبر داد که اولین نفر از اهل بیتش که به او ملحق مى‌شود منم و مدت این فراق طولانى نیست».[10]