فلق از افق سر زد و بر دشت پهناور تابید. خیمه ها برچیده شد و اشتران پُر بار و اسبان زین و کاروانان غبراق، آمادۀ سفری دوباره شدند.

قافله سالار ردا بر تن کرد و خواهر او را خواند. سر چرخاند. خواهر در آستانۀ خیمه ایستاده بود.

چشمان به اشک نشستۀ او را که دید.

گفت؛ چه شده زینب!

زینب بغض خُفته در گلو را فرو نشاند.  

گفت؛ برادر! بگویم که دیشب چه شد؟

گفت؛ بگو خواهرم.

گفت؛ نیمه های شب از خیمه برون شدم، هاتفی در سکوت شب، ندا کرد؛ ای دیده، بکوش و لبریز شو

زِ اشک، پس از من کیست تا بر این شهیدان بگرید؟ بر این قُوم گریه کنید،

 که مرگ زیر پای آنان دهان بُگشوده.

 زینب در نگاه به برادر ساکت شد، و قافله سالار، شال کمر محکم کرد.

گفت؛ زینب! مُقدر همان است که او می خواهد!


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.