یکی از جلوه‌های بارز در جریان عاشورا و کربلا بحث شجاعت سیدالشهدا علیه‌السلام و اصحاب ایشان است. سؤالی که در این زمینه مطرح می‌شود این است که با توجه به تعداد زیاد دشمن و کمی یاران امام حسین (ع) چگونه می‌شود که آن‌ها بارها و بارها مبارز بطلبند و با دشمنان رو به رو شوند و سپس سالم برگردند؟

 

در رابطه با ویژگی‌های خاص و بارزی که در مورد ائمه (ع) و اصحاب ایشان مطرح می‌شود، دو دیدگاه است که در مواجهه افراد با پذیرش این ویژگی‌ها بسیار مؤثر است.

 

الف) حب و بغض: در نقل وقایع کربلا عبارات بسیاری نقل شده و حتی در اکثر موارد هم از زبان دشمنانی که در آن واقعه حاضر بودند، نقل شده و همگان بر آن گواه بوده‌اند. یکی از عواملی که باعث می‌شود برخی در پذیرش آن گزارش‌های متواتر تردید کنند، بحث حب و بغض آن‌هاست. بدین معنا که در دلش به جهت بغضی که به آن صاحبان واقعه دارد، به هیچ نحوی نمی‌تواند آن ویژگی‌ها و خصوصیات آن واقعه را بپذیرد. گاهی البته به جهت حب طرف مقابل زیر بار پذیرش ویژگی‌های طرف مقابل نمی‌رود. آری ممکن است که نابینایی بینا شود و حق را ببیند اما کسی که خود را به نابینایی می‌زند، چگونه می‌توان بینا کرد؟!

 

ب) قیاس به نفس: یکی دیگر از مواردی که مانع پذیرش ویژگی‌های ائمه (ع) و اصحاب ایشان و خصوصاً سیدالشهدا (ع) و اصحاب ایشان است، بحث قیاس به نفس است. ملاک و میزان را خود می‌دانند و همه را با آن قیاس می‌کنند؛ برای مثال کسی که از بی‌پولی، گرسنگی و حتی از یک جانور کوچک می‌ترسد؛ خودش را با امام حسین (ع) و اصحاب ایشان مقایسه می‌کند و می‌گوید پس ایشان هم باید می‌ترسیدند که به دل دشمن بزنند؛ اما واقعاً ملاک شجاعت چیست و چه کسی است؟

 

در بحث شجاعت اصحاب امام حسین (ع) چند نکته وجود دارد:

 

1. انتخاب دنیا و آخرت: یکی از تفاوت‌های بین لشکر امام حسین (ع) با لشکر عمر سعد، در انتخاب دنیا و آخرت بود: لشکر عمر سعد حیات دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح داده‌اند درصورتی‌که یاران امام دل در گرو دنیا ندارند.

جریان عمر سعد این‌گونه نبود که به میدان برود و مبارز بطلبد، نیامده بود تا کشته شود، آمده بود بکشد تا به حکومت ری برسد.

«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى‏ الْآخِرَهِ»

زیرا آنان زندگى دنیا را بر آخرت برترى دادند.[1]

دنیا و آخرت در مقابل هم به کار می‌روند؛ هرچه زندگی دنیا برای شخص مهم باشد، به همان میزان از آخرت دورتر شده و زمین‌گیرتر می‌شود. بعضی از دنیا خسته می‌شوند و شاید خودکشی کنند. بی‌رغبتی به دنیا و فرار از دنیا اولاً ارزشمند نیست. کسی که زیاد در دنیا خرابکاری کرده باشد، نسبت به آن بی‌رغبت می‌شود، اما این بی‌رغبتی مطلوب نیست و به این معنی نیست که این انسان فرهیخته باشد. مهم این است که به آخرت رغبت وجود داشته باشد. زندگی دنیا را دوست داشتن فی‌نفسه عیب نیست و زندگی دنیا را دوست نداشتن فی‌نفسه حسن به شمار نمی‌آید؛ یعنی رهبانیت به‌عنوان یک اصل پذیرفته‌شده نیست. مؤمن در دنیا زندگی می‌کند، خوب هم زندگی می‌کند. دنیا بیهوده و -نعوذبالله- خطای خدای متعال در خلقت به شمار نمی آید.

 

«إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ‏ وَ لَهْو»

زندگى این دنیا لهو و لعبى بیش نیست. [2]

اگر آخرت کنار گذاشته شود، این‌گونه می‌شود. کسی که میلش به آخرت زیاد و رغبتش به دنیا کم است، این پل را (که مرگ است) دوست می‌دارد. کسی که دنیا را از آخرت بیشتر دوست دارد، از این پل بدش می‌آید. در قرآن، خدای متعال به یهودیان می‌گوید:

 

«إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏* وَ لا یتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً.»

بگو: «اگر در نزد خدا، سراى بازپسین یکسر به شما اختصاص دارد، نه دیگر مردم، پس اگر راست مى‏گویید آرزوى مرگ کنید. ولى به سبب کارهایى که از پیش کرده‏ اند، هرگز آن را آرزو نخواهند کرد.»[3]

آرزوی مرگ برای کسی که از روی علاقه به آخرت است، نه کسی که اینجا کار را خراب کرده و برای رهایی می‌گوید خدایا بمیرم؛ اما دیدگاه اصحاب سیدالشهدا (ع) نسبت به مرگ چگونه است؟ حضرت شب عاشورا به برادرزاده‌شان می‌گویند: مرگ را چه‎طور می‌بینی؟ می‌گوید: احلی من العسل؛ شیرین‌تر از عسل.[4]. امیرالمؤمنین (ع) قسم می‌خورند که پسر ابیطالب به مرگ مأنوس‌تر است از کودکی به سینه‌ی مادرش![5]

ملاک حق بودن را خداوند ذکر کرده است: هر کس با علی است، بر حق است و هر کس با او نیست بر حق نیست؛ و او حجت خداست یعنی هرکس با او مواجه می‌شود، تکلیفش روشن است.

یکی از مواردی که از شجاعت شخص می‌کاهد، همین است که به دنیا علاقه دارد و می‌خواهد اینجا بماند. جریان عمر سعد این‌گونه نبود که به میدان برود و مبارز بطلبد، نیامده بود تا کشته شود، آمده بود بکشد تا به حکومت ری برسد. حتی نیت جنگ هم برای عمر سعد دنیوی بوده و می‌خواسته به فرمانروایی ملک ری برسد. نه اینکه خود را به کشتن بدهد. البته این بدین معنا نیست که پس تنها معصوم می‌تواند این‌چنین باشد؛ چراکه از آخرتش مطمئن است؛ خیر. لذا حضرت به فردی در مسیر کربلا می‌گویند: «گناهانت زیاد است. بیا با ما همراه شو[6] اینجاست که می‌توان خود را محک زد که چقدر آخرت طلب هستیم؟

2. تفاوت در ایمان و یقین: دومین نکته، تفاوت در یقین و ایمان اصحاب سیدالشهدا (ع) و لشکر عمر سعد است که شجاعت را تقویت می‌کند. کسی که اهل یقین باشد و بداند که بر حق است، ضربه‌ای که می‌زند مستقیماً بر دشمن می‌نشیند و قدم‌هایش استوار است، اما اهل باطل اهل تردید هستند و لذا در جنگیدن هم سست و ترسو هستند؛ یعنی به باطل بودن طرف مقابل هم باید یقین داشته باشد.

 

مطرح‌شدن پرسش «افَلَسنا علی الحق؟ آیا ما بر حق نیستیم؟» در شب عاشورا از همین رو است؛ بنابراین فَقَالَ یا أَبَهْ إِذَنْ‏ لَا نُبَالِی‏ بِالْمَوْتِ فَقَالَ الْحُسَینُ ع جَزَاکَ اللَّهُ یا بُنَی خَیرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ والد [7] ؛ بنابراین پدر جان (اگر ما بر حق هستیم) ما از مرگ نمی‌ترسیم و حضرت هم برایش دعا می‌کنند. برای همین، هر یک از اصحاب امام می‌توانستند تعداد زیادی از دشمن را به هلاکت برسانند؛ چون با حق بودند. الحَقُ مَعَکُم و فیکُم و مِنکُم و الیکُم و انتُم اهلُه و مَعدنُه.[8] ما تجربه بودن با امام را حس نکردیم؛ کسانی که با امام‌اند، هیچ غمی ندارند. در سوره کهف آمده:

 

«فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ ینْشُرْ لَکُمْ‏ رَبُّکُمْ‏ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یهَیئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقا»

پس به غار پناه جویید تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند و براى شما در کارتان گشایشى فراهم سازد.[9]

کهف«ال» دارد یعنی یک غار مشخص و در زیارات آمده کهف حصین امیرالمؤمنین است.[10] لذا هر کس بدان جا پناه برد آرامش دارد؛ و این یقین و ایمان، قوت قلب می‌دهد.

 

لذا ویژگی اصحاب حضرت در یقین کاملاً متفاوت با آن‌طرف بود. اعرف الحق تعرف اهله؛ حق را بشناس اهل آن را می‌شناسی.[11] اهل حق را باید شناخت که خدای متعال حبل و ریسمان و معیاری قرار داده و مرتب هم تکرار کرده. ملاک حق بودن را خداوند ذکر کرده است: هر کس با علی است، بر حق است و هر کس با او نیست بر حق نیست؛ و او حجت خداست یعنی هرکس با او مواجه می‌شود، تکلیفش روشن است.

 

به این دلیل است که آن‌ها دلشان محکم بود؛ لذا شمشیر را به‌درستی می‌زنند. در ورزش‌های رزمی کسانی که با یک ضربه می‌توانند بلوک و آجر را خرد کنند، ویژگی‌شان بحث تمرکز است که با تمرکز می‌شود نیرو را در یک نقطه جمع کرد و از آن خارج نمود. نمی‌خواهیم تشبیه کنیم اما کسی که خود را حق می‌داند، ضربه‌اش خطا نمی‌رود و تا آخر هم می‌نشیند. این ویژگی ضربت امیرالمؤمنین است. حضرت با یقین ضربه می‌زند و یقین بیداد می‌کند. تعجبی ندارد که کسی در کربلا به قلب لشکر دشمن زده و پنجاه نفر را کشته برمی‌گردد. کسی که استبعاد می‌کند، در واقع آن‌ها را با خودش قیاس کرده که از برخی حیوانات می‌ترسد. اصلاً نمی‌داند جنگ به چه معناست؟! در زندگی امروز اصلاً شجاعت معنی ندارد؛ چرا که مفاهیمی با شجاعت خلط شده‌اند؛ مانند پررویی و جسارت. زندگانی امیرالمؤمنین و اصحاب را بخوانیم تا بدانیم شجاعت یعنی چه؟ میان جنگ، در میدان نبرد خدمت حضرت آمده می‌گوید: «می‌شود شمشیرتان را بدهید؟» حضرت می‌دهند و می‌گویند: «من کسی نیستم که کسی از من چیزی بخواهد و به او ندهم.» انسان شجاع اجازه می‌دهد دشمنش زندگی کند. آن‌کسی که زندگی را از دشمنش می‌گیرد، انسان ترسوست. از همین رو، با ابن ملجم چنان معامله‌ای می‌کنند.

 

در سپاه عمر سعد، یک نفر شجاع نبود؛ لذا وقتی یک نفر از اسب به زمین می‌خورد، به او حمله‌ور می‌شوند. وقتی اسب اشتباه حضرت علی‌اکبر را به‌طرف دشمن می‌برد، همه حمله‌ور می‌شوند، اما وقتی رو در رویی است، کسی جرئت ندارد جلو بیاید.

 

«انَّ اللَّهَ یحِبُّ الَّذینَ یقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوص‏»

در حقیقت، خدا دوست دارد کسانى را که در راه او صف در صف، چنانکه گویى بنایى ریخته شده از سُرب‏اند، جهاد مى‏کنند.[12]

 

3. تفاوت در بندگی: سومین تفاوت این دو لشکر در بندگی  است. بندگی اساس شجاعت است. اگر فرزندی درخواستی از والدینش داشته باشد و حمایت آن‌ها را حس کند، آن‌وقت دیگر با دل و ذهنی آرام با حوادث روبرو خواهد شد. بنده هر چه معبودش بخواهد، انجام می‌دهد و از خود ادعا و درخواستی ندارد. عبد و بنده‌ی خداوند هر چیز را که آفریدگارش بخواهد، می‌گوید چشم! و امام حسین (ع) و یاران ایشان در برابر خواست الهی، تسلیم بودند. العبد بین‏ یدی‏ الله تعالى کالمیت بین یدی الغاسل[13] بنده در مقابل خدای متعال این‌گونه است؛ مانند میت در دست غسال. امیرالمؤمنین با شجاعت تمام در بستر پیامبر می‌خوابند. این بندگی است. حضرت به غلامشان می‌فرمایند: «داخل تنور داغ برو!» و او هم با شجاعت و بدون هیچ ترس و دلهره‌ای می‌رود.[14]

 

کسی که از روی بندگی عملی را انجام دهد، خداوند پشتیبان او خواهد بود. در بندگی آنچه سخت است، اقدام است؛ اما اگر کسی بگوید: «نترس. من هستم.» آن‌وقت عمل با یقین عملی می‌شود و این می‌شود بندگی. لذا تشویق امیرالمؤمنین در جنگ‌ها برای افراد خیلی جالب است و این را نشان می‌دهد: «دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار. قدم‌هایت را بر زمین میخکوب کن. دیده به آخر لشکر دشمن بینداز. به‌وقت حمله چشم فروگیر؛ و آگاه باش که پیروزى از جانب خداى سبحان است‏.»[15] بزن.» به دل دریا زد و خشکی شد و فرعون آمد که به خشکی بزند و آب او را فراگرفت. این بندگی حضرت موسی را نشان می‌دهد.

امام حسین شب عاشورا به اصحابشان فرمودند: حقا که من اصحابى باوفاتر و نیکوتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. اهل‌بیتی از اهل‌بیت خودم نیکوکارتر و باعاطفه‌تر نمى‏بینم

امام حسین (ع) خطاب به اصحاب فرمودند: «من از شما بهتر و باوفاتر سراغ ندارم[16]

امام صادق (ع):  مؤمن سخت‏تر از تکه ‏هاى آهن است، زیرا آهن در آتش تغییر مى‏کند و نرم مى‏گردد ولى مؤمن اگر کشته شود و بعد زنده گردد و باز کشته شود، دلش تغییر پیدا نمى‏کند. [17] مؤمن دلش محکم است.

 

4. تفاوت در نیت: یکی دیگر از تفاوت‌های میان این دو لشکر، بحث تفاوت در نیت آن‌هاست. به‌عنوان‌مثال، اگر کسی در خیابان قصد دویدن بکند با یک مقدار سرعتی می‌تواند بدود اما همین شخص اگر موجود درنده‌ای او را تعقیب کند، با سرعتی می‌دود که در شرایط عادی نمی‌توانست به خودی خود با همان سرعت بدود. یا مثلاً مادری که اتفاقی برای فرزند نه-ده‌ساله‌اش میفتد، با قدرت تمام این فرزند را به‌عنوان‌مثال در آغوش می‌گیرد و حال‌آنکه در شرایط عادی نمی‌تواند آن فرزند را به آغوش بگیرد. در روایات هم آمده است: مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیتْ عَلَیهِ النِّیهُ[18]؛ هر کس قصد و نیتش قوى و نیرومند باشد، بدنش ضعیف نمی‌گردد. لذا نیت بسیار می‌تواند در نیرو بخشی بدن مؤثر عمل کند و این همان اتفاقی است که در کربلا برای اصحاب سیدالشهدا (ع) رخ داد.

 

شکی نیست که فضائل اصحاب امام حسین بی‌شمار است و ما کوچک‌تر از آنیم که بتوانی به حقیقت آن پی ببریم. امام حسین (ع) شب عاشورا به اصحابشان فرمودند: «فَإِنِّی‏ لَا أَعْلَمُ‏ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا اهل‌بیت أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ اهل‌بیتی»‏؛ حقا که من اصحابى باوفاتر و نیکوتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. اهل‌بیتی از اهل‌بیت خودم نیکوکارتر و باعاطفه‌تر نمى‏بینم.‏[19]

 

نافع بن هلال که از یاران مخصوص محرم اسرار آن حضرت بود، گوید: شبی حضرت سیدالشهدا (ع) تنها از خیمه بیرون آمد و مسافت دوری را پیمود. من شمشیر حمایل کردم و به‌سرعت خود را به آن حضرت رسانیدم. دیدم آن جناب گودال‌ها و تل‌هایی که به خیام حرم مشرف است، بررسی میکند. آن بزرگوار فرمود: «چرا بیرون آمدی؟» عرض کردم: «چون دیدم شما در این دل شب، تنها به‌جانب لشکرگاه بیرون آمدید، نگران شدم.» فرمودند: «بیرون آمدم تا وادی را بررسی کنم، مبادا دشمن کمین کرده باشد و هنگام جنگ به خیمه‌ها حمله کند». امام (ع) برگشت و با خود فرمود: «این است به خدا وعده‌ای که تخلف ندارد.» آنگاه فرمود: «ای نافع چرا در این شب بین این کوه نمی‌روی تا خود را از این مهلکه نجات دهی؟» نافع چون این کلام را شنید، روی قدم‌های حضرت افتاد، گریست و عرض کرد: «مادر به عزایم نشیند، اگر چنین کاری کنم. این شمشیر را به هزار درهم و اسبم را به هزار درهم خریدم. سوگند به آن خدائی که معرفت تو را به من منت گذارده، از تو جدا نشوم تا این شمشیر از بریدن و اسبم از دویدن بازماندآنگاه حضرت داخل خیمه و من پشت خیمه منتظر بودم. شنیدم که حضرت زینب می‌گوید: «آیا اصحاب خود را امتحان کردی؟ می‌ترسم هنگام گرفتاری و شدت گرفتن جنگ تو را تنها گذارند.» حضرت فرمودند: «آری آن‌ها را آزموده‌ام و همه را دلیر و سربلند یافتم. چنان جانباز و از هستی خود گذاشته‌اند که بیش از انس طفل شیرخوار به پستان مادر خواهان مرگ هستند.» نافع گوید: از شنیدن این گفتگو منقلب شدم و گریستم و خدمت حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه رخ داده بود و گفتار حضرت زینب (س) را بازگو کردم. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر اجازه آن حضرت نبودم، همین امشب با شمشیر در جنگ پیش‌قدم می‌شدم.» گفتم: «آیا می‌شود یاران را جمع کنی و خاطر اهل حرم را به کلامی و عملی آسوده نمائی؟ به گمانم زنان همانند حضرت زینب مضطرب باشند.» حبیب برخاست و اصحاب متشخص را اعم از فرماندهان جنگ یا پهلوانان و نامداران (زهیر ابن قین، مسلم ابن عوسجه، عبدالله حر جعفی، نافع ابن هلال و...) را صدا زد. آنان چون ستارگان از افق خیمه‌ها طلوع کردند و به بنی‌هاشم فرمودند: «شما به خیمه‌های خود برگردید. خداوند چشمانتان را نگریاند.» و آنچه را که از من شنیده بود، به بقیه اصحاب خبر داد. آن‌ها همگی گفتند: «سوگند به خدا که ما را به این مقام شریف توفیق داد، اگر انتظار فرمان حضرتش نبود، هم‌اکنون با شمشیرهای خود به آن‌ها حمله می‌کردیم. خاطرت آسوده و چشمت روشن باد.» حبیب گفت: «با من بیایید.» او از جلو و اصحاب دنبالشان روان شدند تا به خیمه‌ها رسیدند. حبیب و اصحاب که شمشیرها از خلاف بیرون آمده بود و مانند رزم‌آوران آماده جنگ شده بودند، با صدای بلند گفت: «ای بانوان حریم عصمت، اینان یاران شمایند که عهد کرده‌اند شمشیرها را در غلاف نگذارند مگر بر گردن دشمنان شما فرود آورند و این نیزه‌های غلامان شماست[20]

شجاعت بسیار مهم است اصحاب حضرت موسی گفتند: «تو برو با آن‌ها بجنگ»:

«قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون‏»

گفتند: «اى موسى تا وقتى آنان در آن [شهر]ند، ما هرگز پاى در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو[ید] و جنگ کنید که ما همین‌جا مى‏نشینیم.»[21]

در زندگی آن‌کسی قوی‌تر است که ضعیف‌تر می‌نماید. قوت فرد این است که خود را نگاه دارد.

 

ما اینجا نشسته‌ایم. یا موسی برو و نبرد کن؛ اما اصحاب سیدالشهدا (ع) را در نظر آورید که تا زمانی که زنده بودند، اجازه ندادند یک نفر از بنی‌هاشم به میدان برود، به جهت انتصاب به رسول خدا و سیدالشهدا (ع). فلذا در تعابیر خود در مورد کربلا نهایت دقت را داشته باشیم. چراکه خداوند دوست دارد هر کس را که سیدالشهدا (ع) را دوست داشته باشد..[22]

إِنَ‏ الْمُؤْمِنَ‏ لَوْ قُتِلَ‏ وَ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ وَ نُشِرَ لَمْ یَتَغَیَّرْ قَلْبُهُ.[23] ؛ مؤمن اگر کشته شود و بعد زنده گردد و باز کشته شود دلش تغییر پیدا نمى‏کند.

 

این همان است که اصحاب می‌گویند. این‌ها مکرر گفتند که اگر هزار جان داشتیم باز هم در راه تو می‌دادیم. امیرالمؤمنین این‌طور تشویق می‌کنند با آیات قرآن.

 

به حضرت می‌فرمایند: «با این غذا می‌خواهی با چه کسی بجنگی؟ قوت ندارد.» حضرت پاسخ می‌دهند: «بدانید درخت بیابانی چوبش محکم‌تر است و درخت‌های خانگی که به آن‌ها می‌رسند، حساس‌تر هستند. این رسیدگی‌ها شجاعت نمی‌آورد.»[24]

‏آن حضرت بالاى منبر فرمودند: «هنگامی‌که مهدی ما، پرچم خود را بلند کند، شرق و غرب عالم از آن روشن مى‏شود. او دستش را بالاى سر هر مؤمنى که بگذارد، قلبش مانند آهن محکم می‌گردد و خداوند به او نیروى چهل مرد را خواهد داد و هیچ مؤمنى نیست مگر اینکه در قبرش از قیام قائم مطلع مى‏شود و در قبور همدیگر رفت‌وآمد می‌کنند و یکدیگر را به قیام قائم مژده می‌دهند[25] آری امام زمان (ع) اگر دست به سرمان بکشد این‌گونه می‌شویم.

 

«الَّذینَ یبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یخْشَوْنَهُ وَ لا یخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسیباً»[26]؛ آن‌هایی که قرار است رسالات الله را ابلاغ کنند، از هیچ‌چیز به‌جز خدای متعال نمی‌ترسند.

 

روش‌های دستیابی به شجاعت:

1. اشجع الناس اسخاهم[27]؛ شجاع‌ترین مردم سخی‌ترین آن‌هاست. 

 

سخاوتمند از فردای خود نمی‌ترسد.

 

2. اقوی الناس اعظمهم سلطاناً علی نفسه[28]؛ قوی‌ترین مردم آن‌کسی است که بر خود مسلط‌تر باشد.

 

در زندگی آن‌کسی قوی‌تر است که ضعیف‌تر می‌نماید. قوت فرد این است که خود را نگاه دارد.

 

3. ترسوترین افراد از خداوند، شجاع‌ترین افرادند. أَعْلَى‏ النَّاسِ‏ مَنْزِلَهً عِنْدَ اللَّهِ‏ أَخْوَفُهُمْ مِنْهُ.[29]

در دستگاه خداوندی کسی که از همه شجاع‌تر است، از سویی یقین کامل‌تر، پشتوانه محکم‌تر و ایمان افزون‌تر دارد و از سوی دیگر در برابر معبود خود از همه خائف‌تر، متواضع‌تر و بنده‌تر است

در شب عاشورا مثل صدای زنبورها از همه صدا به گوش می‌رسد.

 

انسان شجاع نشانه‌اش این است که بسیار از خدا می‌ترسد. بنده واقعی از خدا می‌ترسد. کسی از خدا ضمانتی دارد؟ امیرالمؤمنینی که از او شجاع‌تر نبود، از او خائفتر نبود.

 

امام صادق (ع) فرمودند: «کسی که از خدا بترسد، خداوند همگان را نسبت به او خائف می‌گرداند[30]

سخاوتمند‌ترین مردم اهل‌بیت هستند. خائف‌ترین مردم از خدا هم اهل‌بیت هستند. اشجع الناس هم اهل‌بیت هستند.

حالا امام حسین (ع) را ببینید.

 

حضرت زین‌العابدین ،علىّ بن الحسین، (ع) فرمود: «(در روز عاشورا) آنگاه‌که کار بر امام حسین (ع) دشوار گردید، چون یاران آن حضرت نگاه بر چهره‏اش مى‏افکندند، به‌روشنی محسوس بود، برخلاف دیگران که رنگ‌پریده و مضطرب گشته و دندانشان می‌لرزد و تپش قلبشان بیشتر شده و تغییر کرده، ایشان و چند تن از خواص با چهره و رویی درخشان و بدنى کاملاً آرام و دلى مطمئن (درصحنه) بودند و هرچه می‌گذشت چهره حضرت درخشان‌تر می‌شد.»

 

سیدالشهدا در گودی قتلگاه باز هم مناجات می‌کند: «خدایا صبر بده.» او از خدا می‌ترسد؛ و کسانی که منطق عاشورا را به خوشی تبدیل کرده‌اند، ندیده‌اند ماجرا چگونه بوده است. آن امام حسینی که همگان به او آرام می‌شدند، از همه بیشتر از خدا می‌ترسید و حال‌آنکه شجاع‌ترین فرد زمان خود بود.

 

پس معیار شجاعت آن چیزی است که خدای متعال قرار داده است، نه آن چیزی که در میان ما معیار و ملاک محسوب می‌شود و در دستگاه خداوندی کسی که از همه شجاع‌تر است، از سویی یقین کامل‌تر، پشتوانه محکم‌تر و ایمان افزون‌تر دارد و از سوی دیگر در برابر معبود خود از همه خائف تر، متواضع تر و بنده تر می باشد.