چون یاران حسین علیه السلام کشته شدند وغیر اهل بیت او کس نماند؛ گرد هم آمدند و یکدیگر را وداع گفتند و دل بر مرگ نهادند. . .و ایشان فرزندان علی و جعفر طیار و عقیل و اولاد حسن و اولاد خود حسین (ع) بودند.

علی اکبر، پسر حسین (ع)، مادرش لیلا بنت ابی مره ابن عروه ابن مسعود ثقفی بود و از نیکو صورت‌ترین و زیبا خلقت‌ترین مردم بود. از پدرش دستوری خواست که به حرب رود.

او دستور داد.

آنگاه، با نا‌امیدی بدو نگریست و چشم بر زیر انداخت و بگریست.

انگشت اشارت سوی آسمان بلند کرد و محاسن بر دست گرفت و گفت:

«خدایا، گواه باش براین قوم که جوانی به مبارزت آنان بیرون رفت؛ شبیه‌ترین مردم درخلقت و خوی و گفتار به رسول تو، هرگاه مشتاق دیدار رسول تو می‌شدیم، نگاه به روی او می‌کردیم. خدایا، برکات زمین را از ایشان باز دار وآنهارا پراکنده ساز و جدایی افکن میان آن‌ها؛ هر یک را به راهی دگر دار و والیان را هرگز از ایشان راضی مکن که ما را خواندند تا یاری ما کنند، اکنون بر ما تاختند و به کارزار پرداختند.»

و بانگ بر عمر سعد زد که:

«خدا رحم تو را قطع کند و هیچ‌گاه بر تو مبارک نگرداند و بر تو کسی گمارد که بعد از من در بستر سرت ببرد همچنان که رَحِم مرا بریدی و پاس قرابت مرا با رسول خدا نداشتی.»

آنگاه، به آواز بلند این آیت تلاوت کرد:

«اِنَّالله اصطَفی آدمَ وَ نُوحاً وَآلَ اِبراهیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالَمین، ذُریَّهً بَعضُ‌ها مِن بَعض وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیم»

خدا که شنوای داناست آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را بر مردمِ جهان برتری داد. آن‌ها از یک نسلند و در خوبی‌ها مثل هم.

علی ابن حسین (ع) بر آن سپاه تاخت و این رجز می‌خواند:

من علی، پسر حسین ابن علی‌ام

به کعبه سوگند

که ما به پیامبر نزدیک تریم از شمر و شَبَث.

آن قدر با شمشیر بر شما می‌زنم تا کج شود و برتابد.

امروز از پدرم حمایت می‌کنم.

به خدا که نشاید؛ فرزند بی‌ریشه (یزید) بر ما حکم کند.

چند بار بر سپاه تاخت (دوازده بار) و بسیاری بکشت تا مردم از بسیاری کشتگان به خروش آمدند.

با تشنگی صد و بیست مرد بکشت و بعضی گفته‌اند هفتاد مبارز بینداخت.

وقتی نزد پدر بازگشت؛ زخم‌های بسیار بدو رسیده بود ، گفت:

«ای پدر، تشنگی مرا کشت وسنگینی آهن تاب از من ببرد؛ شربت آبی هست تا بر دفاع دشمن قوّت یابم؟»

حسین (ع)گفت:

«ای فرزند، زبان خود را نزدیک آور.»

زبان او را در دهان گرفت و بمکید و انگشتری بدو داد که:

نگین در دهان نِه

و گفت:

 به جنگ دشمن بازگرد که امیدوارم پیش از شام، جدِّ تو جامی پر به تو بنوشاند که دیگر تشنه نشوی

او باز می‌گشت و می‌گفت:

جنگ، گوهرِ مردان را آشکار می‌کند و درستی دعاوی بعد از جنگ روشن می‌گردد

به خدای پروردگارِ عرش، که از این دسته‌های سپاه جدا نمی‌شویم مگر تیغ در نیام رَود.

کشتگانِ او به دویست تن رسید.

اهل کوفه از کشتن علی اکبر پرهیز می‌کردند.

مرّه ابن عبدی او را بدید و گفت:

«گناه همه عرب بر گردن من، اگراین جوان بر من گذرد و من پدرش را به داغ او نشانم.»

براو بگذشت و با شمشیر می‌تاخت.

مرّه ناگهان نیزه بر پشتِ او فرو برد و تیری در گلوی او آمد و بشکافت و در خون خود بغلطید.

 دست در گردنِ اسب آورد و اسب او را سوی لشکر دشمن برد و آن مردم بر او ریختند و با شمشیر می‌زدند و او را پاره پاره کردند.

 وقتی روح به حنجر او رسید، به بانگِ بلند گفت:

«ای پدر! این جدِّ من پیغمبر است که جامی پر به من نوشانید که دیگر تشنه نشوم.»

و گفت:

«العَجَل العَجَل! بشتاب بشتاب! که تو را جامی آماده است و این ساعت آن را بنوشی.»

و بیفتاد.

حسین (ع)بیامد و بر سر علی بایستاد. روی بر روی او نهاد.

حمید ابن مسلم گفت:

آن روز این سخن از حسین (ع) شنیدم که می‌گفت:

«خدا بکشد آن گروهی که تو را کشتند؛ چه دلیرند بر خداوند رحمان و بر شکستنِ حرمت پیغمبر.»

و اشک از دیدگانش روان گشت و گفت:

«بعد از تو، خاک بر سر دنیا.»

صدای حسین (ع)به گریه بلند شد و کسی تا آن زمان صدای گریهٔ او را نشنیده بود.

زینب خواهر حسین (ع)، شتابان بیرون آمد و فریاد می‌زد:

«آه برادرم!‌ ای دریغ پسر برادرم!»

آمد تا خویش را بر او افکند. حسین (ع)او را بگرفت و به خیمه باز گردانید و جوانان را فرمود:

«برادر خویش را بردارید و ببرید.»

او را از قتلگاه برداشتند و نزدیک خیمه‌ای که جلوِ آن کارزار می‌کردند نهادند.

 

و او اوّل شهید از اهل بیت علیهم السلام بود...