کوچه‌های‌ مدینه مبهوت مانده‌اند. آیا این فاطمه سلام‌الله‌علیها است که این گونه می‌برندش؟ نه! اگر او بود، چه می‌گویم؟ اگر یک مسـلمان عـادی بود هم وضع این چـنین نبود. کوچه‌ها حق دارند که متعجب باشـند. تا همـین چـند مـاه قـبل صدای‌ پیـامبرصلی‌ الله‌ علیه‌ و آله را می‌شنـیدند که حقـوق مسـلمین را بـر یکدیگر بـرمی‌شـمرد: «... و از آن جمـله اسـت تـشـییع جنازه‌ مسلمانی که در گذشته است.» نه! به یقین او هر که هست، هم‌کیش این خفتگان نیست.

بر این قوم خرده‌ای نیست، اقتضای طبیعتشان این اسـت. شک ندارم که اینان مردگانند. این خداوند اسـت که به صراحت مخاطبشان می‌دارد که:‌ «خدا را و رسول را اجابت کنید آن‌گاه که دعوتتان می‌کند تا زنده‌تان کند» و عجب آن کـه خداوند عزیزترین رسـولـش را به سـوی‌ اینان فرسـتاده اسـت؛ در حالی کـه خود گـفـته: «تو نمی‌توانی خفتگان خاک را شنوا سازی.»[1]

آری، اینان مردگانند. نمی‌بینید که زندگانشان را دفن می‌کنند و به گاه تفاخر مردگانشان را نیز می‌شمرند؟ اینان مردمان خـواب و نمـازند، آن هـم نماز سکـوت. همگان موظفـند که در مسجـد، محـل شـورا، جمع شـوند و به سکوت بایسـتند و برای شنیدن صدای ضعیف پیش‌ـنماز گوش تیز کنند و پیش‌ـنماز به یقین آهسـته‌تر از پیش خواهد خواند، هرگاه بـه ایـن آیـه رسـد کـه «یجعل الرجـس عـلی الـذین لایعـقـلون»: «رجـس و ناپاکی را بـر آنان قرار می‌دهـد کـه عـقـل نمی‌ورزند.»[2]

فاطمه (س) را با اینان چه کار؟ او باید برود. به کجا؟ هر کجا که اینان نباشـند و چگونه؟ آن چنان که اینان نفهـمند. درست آن چنان که پدرش رفت. نهانی رفت و در غاری پنهان شد و ... و مشرکان فقط فهمیدند که او رفته. اما کی و کجا؟‌ ندانسـتند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود که راهـشان را بسـت، درسـت مثل این بار. آن شـب در مقابل شمـشیـرهای کشـیده خـوابیـد و ایـن بـار در بـرابـر گردن‌های کشـیده، شمـشـیر کشـید. راسـتی کـه چـه بی‌ شـرمانه بود تقـاضای مردمان: «می‌خواهیم بدانیم که فاطمه (س) را کجا دفن کرده‌ای. می‌خواهیم بر او نماز بگزاریم!» آری، دردشان نماز بود، نمازی پشت به علی (ع) و رو به هر که و هر کجا، نمازی که خود می‌گفتند: «از خواب بهتر است!» نمازی آن چنان که گزارندگانش نماز علی بر فاطمه علیهما السلام را نمی‌پذیرفتند و کافی‌ نمی‌دانستند و نمازی آن چنان که گزارندگانش می‌گفتند‌:‌«مگر علی (ع) هم نماز می‌خواند؟» اما افسوس که قبله‌شان زادگاه علی (ع) بود! کاش می‌شد قبله را هم به جایی دیگر گرداند؛ مثلا بیت المقدس! در آن‌جا مسجدی و قبله‌ای نیز ساختند؛ اما چه کنند که « یأبی الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون»[3]

فاطمه (س) را با اینان چه کار؟ او باید می‌رفت. به گونه‌ای که ننگی همیشگی را بر دامن آلودگان باقی بگذارد. او باید می‌رفت...